عنوان

تنهایی، نیاز، آرزوی معروف شدن

284 بازدید | 9 پست

حس نوشتن تووی وجودم هست اما حتی نوشتن یه رمان به واقع منطبق با زندگی زناشویی برام سخت هست چون تجربه بسیاری از مسائل مرتبط با زندگی زیر یک سقف رو ندارم!

خیلی سخت هست نوشتن از چیزی که درست تجربه و حسش نکردی! 


پر از تنهایی شدن و فشار نیازهای عاطفی، احساسی، غریزی و... باعث نوشتنم میشد و برای برخی مبهم بود! حق داشتن چون سخت بود بنویسم وقتی مجرد بودم، وقتی غرورم مقابل تمام نیازهای درونیم می ایستاد


وقتی حالم از آدم های متاهل و هوسبازی که به بهونه سر صحبت باز کردن، دم از تجربه و توانایی و درک و... می زدن و هدفشون در آخر چیز دیگه ای بود


اینجا اما راحت نوشتم، به نوعی با درد نوشتم، گاهی گریه کردم، با نفرت یا شور نوشتم، گاهی حس انزجارم رو از تنهایی فریاد زدم....


مجرد بودن برای یه دختر بعد از ۳۰ سال خیلی سخت هست. مخصوصا اگر هر نوع تجربه ای از عشق و دوست داشتن رو تووی بستر سنتی خانوادگی و.... به ازدواج موکول کرده باشی و منتظر باشی تا زمان تجربه و آرزو کردنت برسه...


پر از ناکامی های فریاد نزده و تجربه نکرده ام

هیچ چیز جز خووندن دوباره و دوباره این نوشته از خانم فریبا وفی ارومم نمی کنه


زن ها دو دسته اند؛
دسته اول آنهایی هستند که توی پوسته زنانگیشان مانده اند، عشوه و ناز و ادا بلدند، دغدغه ذهنی آنها این است که مهمانی شهناز کدام لباس را بپوشند، دورهمی مریم موهایشان را هایلایت کنند یا نه، تولد پریسا حواسشان باشد که رنگ کفش و پیراهن و لاک ست باشد ...
آخر وقت هم یک مردی هست که برای این همه خستگی روزانه شان در آغوشش بگیرند، او را ببوسد، باز هم به او این اطمینان را دهد که من هستم، به من تکیه کن ... دسته دوم زن هایی هستند که خیلی وقت است یادشان رفته زن هستند
یادشان رفته توی راه رفتنشان، حرف زدنشان، تمام حرکات و رفتارشان، یکم ناز و کرشمه زنانه قاطی کنند
صبح ها ساعت کوکی بیدارشان میکند، کسی آنها را جایی نمیرساند، یا ایستاده اند منتظر تاکسی یا ماشین را روشن میکنند و راه می افتند، حواسشان هست که مردها فقط یا همکارند یا یک دوست مثل تمام زن های دیگر ؛
یاد گرفتند که به کسی تکیه نکنند، آخر شب هم خود را در آغوش خودشان میگیرند
به خودش عادت داده اند که منتظر شب بخیر گفتن کسی نباشند، یاد گرفته اند که تنها و یک تنه با همه مشکلاتشان بجنگند ...
این ها از روز اول اینگونه قوی نبودند، این ها یک روزی در قبل ترها حتما مردی حمایتشان نکرد، مردی عاشقشان نکرد، دلشان را پیش مردی که شاید بی معرفت بود، مردی که شاید نتوانست بماند، مردی که نصفه و نیمه او را رها کرد، جا گذاشته اند
گذر زمان و جبر روزگار این همه قدرت را به آنها داد ...

 
" فریبا وفی"

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

منم از ۱۷ سالگی این نیاز رو احساس کردم که کسی باشه که باهاش کامل بشم کنارش احساس آرامش کنم به شدت در خلا عاطفی بودم و از خودم به خاطر این احساسات تازه از راه رسیده متنفر بودم با اولین دوستت دارم خام شدم و جز دلی شکسته این حس نفرت انگیز چیز دیگه ای واسم نداشت 

2728
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
داغ ترین های تاپیک های امروز