از دست شوهرت خسته ام
برای اینکه رابطه مون حفظ بمونه خیلی چیزا از خونوادشو همیشه تو دلم میریختم و سعی میکردم بموقع مطرح کنم
ولی تو این مدت زندگی شوهرم همیشه تو حرفاش مدافع اونا بوده
و این منو رنجورتر میکرد
حالا به مرحله ناامیدی ازش رسیدم
شوهرم هیچ جوره با من همراه نمیشه، با اینکه بدی های اونها مشخصه
حالا موندم گام بعدیم چی باشه
عایا بهش بگم بیخبال زندگی گرم دیگه
فقط مثل خیلی زن و شوهرایی که روابط شون سرده کنار هم زندگیمونو بکنیم، ؟ یا این جمله خطرناکیه
اخه شوهرم هم خرو میخاد هم خرما
انتظار داره بدی میبینم از خودش یا خونوادش
دیگه ناراحتم نباشم و فضای خونه رو غمگین نکنم
اگه به من حق میداد
من ناراحتیم تموم میشه، ولی هیچ جوره حق پذیر نیست
خلاصه اینکه دلم میخاد ازش دل ببرم اینطوری منم دیگه اینقد ناراحت نیستم و تو دلم بهش امیدی ندارم.
ولی میترسم
بعدش وارد یه زندگی غ قابل تحمل نشم ک بگم به خودم که خودت ب این سردی اجازه دادی
اصلا ب شوهرم چی بگم. چون بعد یه دعوا بالاخره باید موضعمون رو معلوم کنیم