یه چند تا خاطره میگم که برای دوران جاهلیت این جانبه😂الان یادش میبوفتم تعجب میکنم😂یهب از از مدرسه اومدم داداشمم اومد خونه مامانمم یه ظرف تزئینی خیلی خیلی گنده ولی شیک خریده بود که شب عمه هام میان پز بده😂😬بعد خودش رفت بیرون خرید کنه خلاصه داداشم اینقدر منو اذیت کرد منم این ظرف رو مثل پهلوون پنبه ها بردم بالا سرم گفتم اگه بازم اذیت کنی میندازم ولی اون بازم اذیتم کرد منم اینداختمش زمین به هشتصد قسمت تقسیم شد🤐😂
بعد مامانم اومد هیچی نگفت بهم😬هنوزم تعجب کردم که چرا واقعا هیچی نگفت اون طرف خیلی گرون بود🤐🤦
بیاین بازم میگم شماهم بگین🌸🍃😂