سلام، صبحتون بخیر
ممنونم که اومدین 💜
چهارسال پیش من با یه اقایی اشنا شدم، ایشون اولین تجربه زندگی من بودن
الان من بیست و دو سالمه و ایشون بیست و نه
هر دومون هم از شهرای مختلفی هستیم؛ و رابطمون لانگ دیستنسه
با هم روزای خوبی و بدی رو داشتیم، من کنکور دادم دانشجو شدم ایشون سربازی رفتن و سربازیشون تموم شد
با هم خندیدیم، با هم گریه کردیم، وقت و بی وقت با تماس تصویری همدیگه رو دیدیم، وقت و بی وقت زنگ زدیم و فقط صدای نفسای همدیگه رو شنیدیم، ایشون خیلی زیادم احساساتی هستن
من یه رابطه هدفدار میخوام که سرانجامش به ازدواج ختم بشه ایشون برعکس من فکر میکنن یعنی میگن دوست ندار ازدواج کنن
بخاطر همین تفاوت عقیدمون من دیشب گفتم دیگه دوست ندارم ادامه بدم و بعدش خوابیدم
صبح دیدم کلی پیام دادن
این یکی از پیاماشونه
حالا نمیدونم چجوری به تصمیمم پایبند بمونم 🥺