قرار بود برا ظهر شوهرم بیاد خونمون(هنوز عقدم)بعد ساعت ۱۲زنگ زد گفت عشقم معذرت میخوام نمیتونم بیام کار پیش اومده برا بابام باید بمونم کمکش باشم.
منم داد زدم یعنییی چییی همش کار داری همش در اختیار باباتی همش برا اونا کار میکنی و گفتم کاش باهات ازدواج نمیکردم برادیدن من وقت نداری اصلا بعد گوشیو قطع کردم
بعد دوباره زنگ زد اشغالش کردم
بعد همون لحظه صدا ایفون خونه اومد پشت در بود مثلا میخواست سوپرایزم کنه
ابروم رفت پیشش الان همش سرم پایینه نمیتونم باهاش حرف بزنم
من جنبه سوپرایز شدن ندارم اصلا