شوهرم دریانورده و هر دو سه ماه یه بار میاد؛ وقتی میاد مامانم فقط یه بار دعوت میکنه برای شام ؛ اونم یه غذای معمولی ؛ در حالیکه وقتی شوهرم نیست مرتب میومدن یا دعوتشون میکردم، بهترین ناهار و شام و پذیرایی...یا بخاطر دخترم میگفتم بریم پیک نیک ؛ چند مدل غذا و خوراکی و مخلفات میبردم؛ مامانم یه چای هم نمیاورد، کلا هم پسر دوسته، یعنی اینقدر از ته دلم دوستش داشتم و هر چی احترام میکردم؛ همیشه باهام اخمو و ماتمزده حرف میزنه، یه بار هم شوهرم بود؛ نمیدونم چرا دعوتمون کرد پارک مامانم؛ به من گفت ساعت نه پارکیم؛ خلاصه ما از نه رفتیم؛ تا یازده ! یازده اومدن با بابام برادرم؛ یه چای و یه خربزه؛ اونم با کلی اخم و بی محلی ! کلی خجالت کشیدم جلو شوهرم؛ حالا جهاز و خرج عروسی و سیسمونی ندادن و کتک زدنم جلو شوهرمو و ابروریزیهای دیگشونم تو تاپیکای قبلیم نوشتم؛
الان دیگه کلا رابطه رو کم کردم؛ شوهرم نیست ؛ ماهی یه بار میرم ؛ شوهرمم باشه دعوت کنن میرم؛ خودشونم اصصصصصلا دعوت نمیکنم دیگه ؛ مگر مناسبتی باشه ؛ یا سرزده بیان ؛ یه غذای ساده میخوریم
الان هی مامانم بدون اینکه خجالت بکشه تیکه میندازه که آره همه درای خونشونو بستن و هیچکسو راه نمیدن خونشونو و انتظار داره من اون برادر مجردمو که سو گلیه مامانم هست رو مثل قبلنا هر روز دعوت کنم و بخورونمش؛ اونم بیاد جلو شوهرم کتکم بزنه !!!! اصلا خجالتم نمیکشن
همش انتظار از من داره !!