بعضی وقت یه خاطراتی میاد توی ذهنم و آزارم میده که دوستدارم فراموششون کنم... وجودشون اذیتم میکنه
ولی نمیدونم چطور...!
مثل خاطرات دوران بچگی
همش با خودم میگم برای آرامش خودم باید ببخشمشون، ولی واقعا چطور میتونم اونایی رو که توی بچگی منو زجر دادن و یا نادیده گرفتن رو ببخشم؟
چرا باید یه بچه پنج ساله، از همه جا بی خبر و بی گناه رو کتک بزنی و فحش بدی؟ اونم بی دلیل! به باباش فحش بدی، آدم حسابش نکنی، تو خلوت تهدیدش کنی، جلوی جمع ضایع و خجالتزدش کنی، بقول خودت! نفرینش کنی؟ فکر کنی حرفاش دروغه و فقط تویی که راست میگی و اون دخترِ عقده ایت؟
چرا باید انقد ازت بترسه که استرس داشته باشه مامانش الان میره بیرون و با تو تنها میمونه؟
چرا انقد زجرم دادی😭
چرا باید یه دختر هفت ساله بخاطر این که جلوی عموش که بهش محرمه تاپ پوشیده جوری بزنی که دستش بسوزه و جلوی یکی دیگه خجالت بکشه...
من بهت چیکار داشتم بیا بهم بگو دلیل این تنفرت از من چی بوده... که الان بعد گذشت ١٣ سال هنوز بغضی از بچگیم تو گلومه...؟
بهم بگو چجوری ببخشمت که خودم راحت شـــــــــم؟
البته از حق نگذریم، اون مداد رنگی و دفتر نقاشی رو که برام خریدی اصلا یادم نمیره...