یه دختر کوچولو با چشمای درشت قهوه ایی نشسته گوشه اتاق عروسک به بغل داره به مامان مریش نگاه میکنه که یه عروسک تپلوی نق نقو رو بغل کرده دختر گلیمون از عروسکه خوشش نمیاد چون فک میکنه از وقتی ماما مری رفته اینو اورده دیگه دختر کوچولو رو دوسش نداره تازه دخملی ما مثه این عروسکه نیست که خودش کارشو انجام میده اصلا مثه این جیغم نمیزنه خیلیم مهربونه مثه این عروسکه موهای بقیه رو نمیکشه رو کتابای داداشم خط خطی نمیکنه عروسکه داره راه میره ولی دو قدم بیشتر نمیتونه و همش میخوره زمین دختر کوچولو میخنده میره پیش مامان مریش که مامانی این اصلا بلد نیس راه بره ولی من میتونم بدوام ولی مامان مری میگه که این عروسکه یه روز میشه بهترین دوستت الان بهش نخند بیا یادش بدیم چجوری راه بره مثه تو 👩🏼🤝👩🏻
.
.
.
الان خیلی وقته از اون موقع که دختر کوچولو از عروسکه بدش میومد میگذره و به قول مامان مری الان عروسکه بهترین دوستش شده 😍
خدایا همه خواهرا رو حفظ کن خواهرای گل منم برام نگهدار 🙏