سلام دوستان عزیزتراز گل.حالتون چطوره.بچه ها شده تاحالا بایکی دردودل کنین بعدش مث سگ پشیمون شین.من تازگیا متوجه شدم یه عادت خیلی درل و داغونی داشتم که همشم چوبشو میخوردم.اونم دردودل با هرکسی بود .چه با دوست چه آشنا.بدجور قضاوتت میکنن رفتارشونم فرق میکنه.یه دوستی داشتم یه مدت خیلی فشار روم بود.داشتم میترکیدم.از مشکلات خانوادگیم باهاش دردودل کردم بعدش اصلا رفتارش بامن چجوری شد کلا بعد اینگه بس دلیل باهاش بد حرف میزد بعدش ول کرد رفت.من چندوقت پیشا یه مدت ناجور افسرده بودم پکیده بودم خیلی ناامید بودم و اصلا امیدی به زندگینداشتم.یادمه اون دوران باهرکی حرف میزدم بجز غم و یاس از دهنم نمیومد.نمیتونستم آخه دست خودم نبود.ولی حالا که یادش میفتم همش خودمو سرزنش میگنم.دوستان شما تجربه های مشابهی داشتین؟
حرف دلم و از مشکلاتم پیش کسی نمیزنم چون از آیندم با اون شخص اطلاعی ندارم و میترسم برام دردسر درست کن ...
من صرفا از اینکه با خوانوادم نمیسازم ازش گفتم.مشکل خاصی نبوده که یه راز باشه و پرده بردارم.فقط از بداخلاقیای توخونه ناراحت بودم میخواستم یه جا تعریف کنم
والا اون دوره خیلی شدید بود.خداروشکر افتادم تویه یه دایره ای از دوستان بهتر شدم.ولی الان دوباره گرفتم.خیلی شدید نیست ولی هستن.جالب اینه که پیش روانشناسم میرم تاثیرش جزئیه.برای من راه درمان بیرون اومدن از افسردگیم همیشه پیدا کردن روابط خوب بوده.که متاسفانه خیلی کمم میتونم بسازمش.من خودمم روانشناسی میخونم اگر مایل باشی میتونم راهکارایی که میدونمو بهت بگم
از خانوادم که دیگه هیچ اصلا جایی نمیگم ببخشیدا ولی بعضی ها بیکار نشستن یه چیزی ازت بفهمند همو ...
من میدونم آدم از خانوادش نباید پیش کسی بگه.ولی شرایط کسی که تو افسردگی غرق شده یه ذره فرق میکنه.آدمی که چنین مشکلی داره میخواد به هرکسی که نزدیکش میشه چنگ بزنه تا بتونی باتلاقی که توش گیر افتاده بزنه بیرون.دیگه منطق تو زندگیش حکم نمیکنه فقط میخواد هرجور شده از شدت غمس که گرفتارش شده راحت بشه.افطردگی مثل یه درد مزمنی میمونه که هر ثانیه و هرلحضه درحال فشارآوردنه