کاش همون دیشب میمردم..
خودش که هیچ انگار نه انگار هیچ تبریکی بهم نگفت ساعت 3 ایناهم گفت کار دارم رفت.دلم گرفته بود که یه ساعت بعد دیدم خانوادم کیک خریدن و اومدن (خانوادم زیاد نمیان بهم سر بزنن به خاطر مشغله ای که دارن)منم خوشحال شدم .که اس ام اس داد من شب میام خونه .خانوادم هم دوسه ساعتی نشستن و رفتن.بعد وقتی اومد خونه بهش گفتم که خانوادم اومدن و اینا...اولش لال مونی گرفت هر چی میگفتم محل نمیداد بعد شروع کرد گوشیم رو گشتن و هی تیکه مینداخت منم کلافه شده بودم اخر دیوونه شد بلند شد کیک رو انداخت بیرون باهم بحث کردیم و گفت غلط کردین جشن گرفتین خانوادت غلط کردن برات کیک اوردن واومد وسایل رو ریخت بهم وگفت غلط کردن کادو اوردن کلی عربده کشید آینه رو شکست باهم دعوا کردیم خیلی دیشب گریه کردم الانم سرم درد میکنه😢😢😢