امروز رفتم بیرون دیر شد ساعت سه بعد اظهر بود ب شوهرم زنگ زدم بیا دنبالم شوعرم گفت دیر میام من گفتم باشه زود بیا اخه خیلی گرسنمه بعد شوهرم گفت برو یه ساندویچ بگیر تا من میام منم رفتم گفتم ساندویچ چیز برگر دارین گفت میشع میشه بیست هزارو پونصد گفتم چقد گروون پس فلافل بدین گفت نیشه ۱۷۵۰۰ بعد دیدم فرقش فقط سه تومنه همون چیز برگرو گفتم بدیت اخه مشتری هم داشت خجالت کشیدم نخرم تو کیفم گشتم دیدم پولم کافی نیست صب کردم شوعرم بیاد حساب کنه وقتی اومد من رفتم توماشین بعد دیدم شوهرم با قیافه عصبانی اومد تو ماشین نشست گفت چرا اتقد گرون هریدی نمیگی بی پول شدم من گفتم خب همشون همین حدودا بود بعد سرم داد زد منم ناراحت شدم گفتم نمیخوام هیجی نگفت ولی قیافش عصبانی بود اومدیم خونه منم رفتم به پسرم دادم خودم که کلا اشتهام کور شد گریه کردم چون خیلی ناراحت شدم (الان فکر نکنین ما بدبختیم فقط چن روزه بی پول شدیم )