نمیدونم کسی هنوز تو این گروه هست یا نه اما منم مینویسم تا آروم بشه این دلم .
ی دختر ۲ ساله داشتم که ناخواسته باردار شدم اولش خیلی میترسیدم ک چ جوری از پس ۲ تا بچه کوچیک میتونم بربیام. بعدش میگفتم خدا بهم داده دیدی سر بچه اولم ۳ سال دکتر میرفتم و نمیشد اما سر این چ راحت گرفت پس خدا خواسته واسم پس شکرت
من هیچ مشکلی تو بارداریم نداشتم . از هفته ۲۷ ی مقدار کیسه آبم کم شد و بعد نرمال شد ...
تو ۳۷ هفته بودم ک رفتم واسه پسر قشنگم کلی خرید کردم و ۳۸ هفته و ۵ روز قرار زایمان کنم اما من ۳۸ هفته و ۳ روز بود ک دردم گرفت از ۶ صبح زنگ زدم دکترم گفت بیا بیمارستان با مامانم سریع رفتم و شوهرمم اومد و ساعت ۱ سزارین شدم و پسرم دنیا اومد وقتی از ریکاوری بردنم تو بخش پسرکم و اوردند پیشم دوبار بچم و شیر دادم بعد ناله کرد تو خواب گفتند باید بره ان آی سیو رفت اون جا و منم فرداش با اون حالم رفتم بیمارستان تا شب پیشش بودم گفتند ریه هاش نارس باید تو دستگاه بمونه همش پیشش بودم و نازش میکردم و باهاش حرف میزدم ، شبم پیشش بودم رو صندلی با اون بخیه ها انگشتم و میگرفت فشار میداد همش فرداش دکترش صبح زود اومد گفت امیدی ب این بچه نداشته باش بیمارستانش نزدیک شاه عبدالعظیم بود به کسی نگفتم و ساعت ۹ صبح با اون حالم پیاده رفتم حرم و تا اون جا گریه میکردم چ قدر ضجه زدم و برگشتم گفتند باید بره بیمارستان دیگه رفت و پسرکم فرداش آسمونی شد . پس من چی بگم ک ۲ شب پیشش بودم و دوبار شیرش دادم دارم داغون میشم درسته مرده ولی باهاش دارم زندگی میکنم با عکساش 😢😢 دعا کنید واسم دارم از پا درمیام فقط ب خاطر دخترم ک نفس میکشم