2726
نمیدانم اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من!
اما وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم،
میبینم چون خدا را یافتم هر چه باختم مهم نیست.
آموختم هنر زندگی در این جمله است : در من چه میگذرد آن زمان که جهان در گذر است؟؟؟؟؟

سلام
متاسفیم که نمیتوانیم از واژه خوش آمد گویی استفاده کنیم؛چرا که میدانیم غم از دست دادن فرزند ،هرچند کوچک ، میتواند چنان طاقت فرسا باشد که تحمل وتوان را نه تنها از مادر و پدر بلکه از خانواده هایمان بگیرد .. که اگر ایمان به مصلحت و خواست خدا نداشته باشیم ؛می تواند زندگی را برایمان تیره و تار کند

با یک هدف بزرگ این تاپیک را تشکیل دادیم .. تا اگر تقدیر و سرنوشت، شما را به این تاپیک رسانده باشد، بدانید که تنها بنده مورد آزمایش خداوند نیستید و همانا مادرانی بودند که ماه های آخر را با هزاران امید و چشم انتظاری برای به آغوش کشیدن فرشته اشان سپری میکردند، اما دست تقدیر آنها را از فرشته اشان جدا کرد و با یک دنیا دلتنگی و بی تابی تنها گذاشت.

اما ما مادران فرشتگانی هستیم که بایستی قوی و پر امید برای بازگشت آنها تلاش کنیم

ما اینجا گرد هم آمدیم تا پس از طی دوران سوگواری و بی تابی .. نور زیبای امید به لطف پروردگارمان را در دل زنده کنیم و ایمان داشته باشیم که بار دیگر لیاقت مادر شدن را خواهیم یافت و خود و خانواده هایمان را غرق در شادی بیابیم و نهایت لذت را از به آغوش کشیدن فرشته هایمان ببریم
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...
سقط جنین و از دست رفتن موجود کوچک و بی گناهی که همه منتظرش بودند تا پاکی را در برق چشمان معصومش حس کنند ضربه سنگینی بر روح ما وارد می کند. شاید همه احساس کنند تنها از دیدن و در آغوش گرفتنش محروم مانده اند، اما ما تنها کسی هستیم که رابطه وجودی و فضایی کاملا زنده و حیاتی را با او تجربه می کردیم. گاهی با او حرف می زدیم و در خیالمان او را نوازش می کردیم، خیلی وقت ها او را به نام خطاب می کردیم و دردل هایمان را برایش می گفتیم، آرزوهایمان را در گوش جنینمان نجوا می کردیم و... حالا از بطن ما، همدم زنده کوچکمان را گرفته اند، بی جان و بی نفس. برای یک مادر خیلی دردناک است که حس کند آن دست ها و پاهای کوچک اگر شکل گرفته باشند یا آن قلب نازنین و... دردی کشیده یا به خاطر شرایطی سخت در وجود او خفه شده و... خیلی سخت است!

من و دوستانم در این تاپیک و احتمالا خیلی از شما که این تاپیک را میخوانید جنین هایمان را از دست داده ایم شاید در هفته های اول یا مثل من در ماه آخر یا بلافاصله بعد از زایمان...
از زمانیکه متوجه بارداریمان شدیم و حس زیبای مادری در وجودمان شکل گرفت، رویاپردازی هایمان برای حاملگی، مادر شدن، تولدفرزند، بزرگ شدن و خنده ها و گریه هایش شروع شد... وسایلش را خریدیم، اتاقش را چیدیم، و شاید بعضی مثل من تمام دکوراسیون اتاق را با دست خودتان درست کردید، برایش لباس دوختید یا بافتید، لالایی حفظ کردید و روزها را روی تقویم علامت زدید....اما در میان تمام امید ها و با ناباوری کامل دست تقدیر فرشته زیبایمان را پس گرفت... از دست دادن جنین در هر هفته و ماهی که باشد از بین رفتن تمام این امید ها و رویاهاست پس تلخ و دردناک است...
همه ما اکنون یک درد مشترک داریم : پرواز فرشته هایمان ولی بدانیم :....

تقدیر از دست دادن فرزند است اما غصه خوردن نیست... زندگی را باختن نیست...
پس بیایید دوباره شروع کنیم ...بیایید با تدبیر تقدیر را تغییر دهیم بیایید دوباره خنده را تمرین کنیم دوباره شاد بودن را به یاد آوریم...اما چگونه و از کجا شروع کنیم ؟؟؟؟؟
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...
در این تاپیک اول خودم و دوستانم رومعرفی میکنم و تا حدودی شرح از دست دادن فرشته هایمون رو میذارم و هر عزیزی که علاقه داشت هم میتونه با دادن شرح مشابه عضوی از جمع پرانرژی ما برای شروعی دوباره باشه....

اسم کاربر ***** سن ***** محل سکونت ***** جنسیت فرشته ***** ختم حاملگی ***زمان پرواز**** علت پرواز(مختصر) ***** زمان اقدام برای بارداری مجدد

ایلیانا ***** ۳۶ ***** خارج از ایران ***** دختر ***** ۳۳ هفته **** ۲۷/۱/۹۲ ***** پیچیده شدن بندناف ***** ؟؟؟؟

دل نیا ***** 29 ***** تهران ***** پسر ***** ۲۵ هفته و ۴ روز ***** ۵/۵/۹۲ **** زایمان زودرس ***** ؟؟؟؟

فاطمه ***** ٣٠ ***** تهران ***** پسر ***** ۳۷ هفته ***** ١٣٩١/٨/١٩ ****** بعد از کلی آزمایش کم بودن وزن

سمیه ***** ۳۱ ***** کرج ****** پسر ****** ۲۷ هفته ******* ۲۶/۲/۹۲ ****** زایمان زودرس

فرشته ***** 20 ***** هرات ***** پسر ***** 2 روزگی ****** خشک شدن کیسه آب و مشکل تنفسی****۵ ماهه باردار

نجمه بانو ***** ۲۸ **** ؟؟ ****** پسر *****۴۵ روزگی *****۶/۹/۹۱ **** مشکل قلبی ***** ۵ ماهه باردار

گلدونه**** 25ساله ***** تهران ***** دختر ****36 هفته *****اردیبهشت پارسال ***** علت اکلامپسی حاد و از دست رفتن نینی و کما رفتن خودم ***** در حال اقدام

ارغوان **** ۲۸ ***** مشهد ***** پسر ***** ۳۳ هفته ***** ۱۵/۹/۹۱ **** احتمالا پیچیدن بندناف دور پا ***** در حال اقدام

آوا 27 **** ۲۷ سال **** اراک **** پسر **** 32 هفته ***** ۱۴/۱۲/۹۱ ***** زایمان زودرس و پارگی کیسه آب ،نینیم بعد از 4 روز که تو دستگاه بود به علت مشکل تنفسی پر کشید.

فرشته ******31 سالمه***** اراک ***** دختر****** ۲۴ هفته *****10/10/91 ***** زایمان زودرس *****اینماه به امید خداوند شروع کردم به اقدام.

موچولو (بهاره )****** 27 ******** همدان ********* دختر ********* 42هفته ******** 1391/11/12**********دفع مکونیوم ********* 2ماه دیگه ایشالا

امستانه ***** 29 ساله ***** مشهد ***** پسر ***** هفته 20 ***** 30.5.92 ***** پارگی کیسه آب ***** 3 ماه دیگه

>المیرا - 32ساله - بارداری اول - پسر - ۲۵ فروردین ۹۳ - پیچیدن 2دور بند ناف دور گردن - 2 روز nicu بستری بود
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

دوستان عزیزم تاپیک قبلی من ** کسایی که تو ماههای آخر فرشته تونو از دست دادید میشه کمک کنید نمی تونم تحمل کنم**

http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=462785&PageNumber=1

بوده که با کمک محبت و دلگرمی شما تونستم دوباره خودم رو پیدا کنم از جام بلند شم و روی پام بایستم دوستهای عزیزی در اون تاپیک پیدا کردم که تصمیم گرفتیم این مسیر رو دوباره با هم شروع کنیم ، با امید و دلگرمی، با شادی و انرژی و دوباره ... امیدوارم شما دوستان خوبم مخصوصا شماها که تجربیاتی مشابه داشتید و دوباره باردار شدید ما رو از شیرینیه لحظه ها و تجربیاتتون محروم نکنید اگه هم دوست دارید علت و زمان پرواز فرشته هاتونو بگید تو اطلاعات بچه ها بذارم ممنونتونم
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...
2728
افسردگی بعد از سقط یا بعد از دوره زایمان جزو اختلالات خلقی است که در برخی از خانم ها شاهد آن هستیم.این افسردگی در واقع همان علائم افسردگی معمولی را دارد یعنی توأم با خلق غمگین، نگرانی، ناراحتی، بی حوصلگی، کاهش اشتها، کاهش میل به زندگی و کاهش خواب است و می تواند علائم شدیدتری نیز داشته باشد.
کارهایی که باید انجام داد
ما باید کاری کنیم که در عین سوگواری بهتر بتوانیم با موضوع روبه رو شویم و درد و رنج کمتری را تجربه کنیم و بتوانیم راحت تر به مرحله پذیرش دست یابیم. یکی از کارهایی که معمولا اطرافیان فرد سوگوار انجام می دهند، این است که سعی می کنند هر وسیله، تصویر یا هر مقوله ای که فرد را به یاد عزیز از دست داده اش می اندازد، از دسترس و از برابر چشمان او دور می کنند. بیایید این کار را نکنیم! این کار حکم خدمت، لطف، مصلحت نگری و... هیچ مفهوم مثبتی از این قبیل را ندارد. این کار سنجیده نیست و تنها ما را از درک و پذیرش واقعیت دور می کند و هر چه پذیرش، دیرتر اتفاق بیفتد، آمادگی ما برای بازیابی روانی خودمان به تعویق می افتد و نتیجه این که دوره رنج و عذابش طولانی تر می شود،
با اسباب بازی ها یا لباس هایی که احتمالا برای فرزندمان تهیه کرده ایم روبه رو شویم و اگر تمایل داریم به اتاق کودک از دست رفته برویم، گریه کنیم و دقایقی را در آن جا تنها باشیم، حتی می توانیم این مراحل را با همراهی همسرمان انجام دهیم چه بسا که او نیز به این بیرون ریزی احساسات نیاز داشته باشد....

روانشناسان فرآیند 4 مرحله ای را معرفی می کنند که افراد در برابر از دست دادن عزیزانشان با آن روبه رو هستند: ناراحتی، خشم، انکار و سپس پذیرش. باید این مراحل را بگذرانیم....

باید روحیه خودمان را تغییر دهیم و بدانیم همه چیز زندگی حوادث مثبت نیست همه تفاوتها و منفی ها را نیز بپذیریم... شادی را برای خودمان حرام ندانیم... انتظار نداشته باشیم دیگران با ما بنشینند و همدردی کنند، ترحم، دلسوزی دیگران دردی از ما دوا نمیکند چه بسا وقتی قطع شود احساس سرخوردگی بیشتری میکنیم...
تفاوتهای خود را با دیگران و کسانیکه همزمان با ما حامله بودند و بچه هایشان را سالم بغل گرفته اند بپذیریم... به قول کسی گل لاله سعی نمیکند خود را از گل سرخ متمایز کند چون متفاوت هست...
به خاطر مشکل از دست دادن فرزند نباید از تمام زندگی دست کشید زمین برای ما نمی ایستد اگر به جای تمام روزهایی که اشک ریختیم، میخندیدیم چیزی عوض میشد؟؟؟

گذشته ها را به خودش واگذار و رها کنیم، خاطرات را همان جا باقی بگذاریم...با دیدن هر چیزی نباید خاطرات و به دنبال آن غصه برایمان تداعی شود، فکر کردن به یک موضوع گاهی بیشتر از خود آن موضوع مارا عذاب میدهد...
بارها دیدیم که با یادآوری روز یا شب تلخ زایمان و لحظه تلخ مرگ بچمون مدتها اشک ریختیم و عذاب کشیدیم... گذشته رفته و آنچه مهم است وضعیت الان ماست...
میتوانیم باز هم به صورت قبل ادامه دهیم یعنی در خلوت یا جلوی دیگران و همسر اشک بریزیم که بیشتر ما هم از حمایت و همراهی برخوردار نیستیم، یا خودمان آستین بالا بزنیم و بدون احتیاج به بقیه جلو برویم؟؟؟

چگونه؟؟
- با داشتن اعتماد به نفس و باور به اینکه هر مشکلی ممکن است دوباره تکرار نشود و ما هر تلاش کرده و هر عشقی که میتوانسته ایم داده ایم، نکات مثبت و توانایی های خودمان را فراموش نکنیم. ما یک مادر بوده ایم چیزی متفاوت از بقیه اگر یکبار راهی را رفته ایم ولو تا نصفه با نگاه کردن و خواندن تجربیات خوب دیگران حتی در همین سایت می فهمیم که باز هم می توانیم، توانسته ایم از یک سلول یک انسان بوجود بیاوریم زیبا... پس بار دیگر هم میتوانیم.
- با خودمان آشتی کنیم، با اتاق بچه ، وسایل بچه، حتی با نبود اون آشتی کنیم ، خودمان را که وجودی برای پرورش بچه یا بچه های بعدی هستیم، دوست بداریم، به خودمان به عنوان یک مادر توانا احترام بگذاریم، نگذاریم ترکش های انتقادی اطرافیان و یا ترحم های بی فایده آنان روی دیوار غرور و شخصیت فردی ما خدشه ای بیندازد،
- در مورد خودمان بیرحمانه قضاوت نکنیم، چرا من؟ چرا این بلا باید سر من بیاید؟ شانس من همینه دیگه.... بدانیم این شانس ما نبوده ، این خواست و تقدیر خدا برای ما بوده حتما در ما قدرت و تحملی سوای دیگران دیده.... در اصل تناسخ انسانها در زندگی های مختلفی که دارند به صورتهای مختلفی روی زمین می آیند تا کامل شوند پس شاید این هم راهی برای کامل شدن ما بوده... لیاقتی که خدا در انجام این آزمایش در ما دیده و نه در دیگران...
- ضمن اینکه ما مادر فرشته ها هستیم بچه های ما جز فرشتگانی بودند که روی زمین زندگی نمیکردند و میگن این فرشته ها شفیعی برای پدر ومادر خود جلوی در بهشت میشوند...
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...
- بیایید از زودرنجی ها و دلخوری ها، حساسیت به صدا و دیدن بچه های کوچیک تو کالسکه و حساسیت در دیدن زنهای حامله کم کنیم، چون میخواهیم قوی، پرغرور و با سری بالا جلو برویم.
- میگویند خدا فرصتی دوباره به زن و شوهر برای لذت بردن از هم میدهد... حسرت تازه مادر شده ها را نخورید آنها وقتهایی از خستگی به جایی میرسند که به شما حسادت میکنند نمونه بارز آن افسردگی های بعد زایمان است.
- فراموش نکنیم پشت هر خواست خدا حکمتی است ، در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد و زندگی همیشه برای همه زیبا نیست، سعی کنیم کمی راحت تر زندگی کنیم
- بهتره با غصه خوردن بیش از حد خودمون باعث رنجش اطرافیان نشیم هر کسی از ما کسانی داریم ک دوستمان دارند مثل شوهر، مادر.... حداقل آن مادره که تحمل غم خوردن فرزندش رو نداره
- دنبال مقصر نگردیم ...خودم خیلی اینکار رو کردم ، بیمارستان، دکترم، مرکز سونوگرافی..... هیچ فایده ای ندارد فقط باید برای بار بعدی با تجربه ای که داریم دقتمان را بیشتر کنیم
- صحنه ها رو جلوی چشمامون تکرار و موشکافی نکنیم
- کم کم برای غصه خوردنتان زمان مشخصی بگذارید اوائل ۱ ساعت در روز، در ساعتی مشخص... و در خارج از این ساعت اگر فکری و غمی به ذهنمان هجوم آورد آن را کنار بگذاریم برای آن ساعت خاص. کم کم این ساعت را مختص ۱ روز در هفته کنیم و کم کم ۱ روز در ماه...
این موضوع همیشه گوشه دل ما می ماند و هیچگاه فراموس نمیشود پس سعی نکنیم بگوییم آن را از یاد برده ایم فقط باید آن را بپذیریم و غم ناشی از آن را مدیریت کنیم
- رشته غصه و افکار منفی را اگر بیجا وصل شده قطع کنیم ، نفس عمیقی بکشیم و روی کاری که میکنیم تمرکز کنیم ، اگر ظرف میشوییم دقت کنیم که ظرفمان تمیز شده یا نه، اگر از پله بالا مہرویم دقت کنیم که در این لحظه چند ماهیچه از پایمان درگیر است....
اگر جلوی ویترین مغازه مربوط به کودکان ثابت مانده ایم فکر کنیم برای فرزند بعدیمان کدام لباسها مناسب تر است و ...
-بازگشت سریعتر به فعالیتهای روزمره بهترین کمک است لزوما حتما بازگشت به سر کار بیرون از خانه نیست،... بازگشت به فعالیتهای طبیعی مثل نظافت، آشپزی ، فعالیتهای هنری مورد علاقه، دیدن دوستان و آشنایان، قدم زدن در پارکها و طبیعت و بسته به علاقه های بعضی از ماها رفتن به مرکز خرید یا رستوران و ....
صبر نکنیم دیگران دست ما را بگیرند و با دلسوزی ما را به هر جا ببرند.... خودمان بلند شویم با قدرت، شهامت، جرات، اراده، روی افکار مثبت، روی امیدمان به آینده تمرکز بیشتری کنیم
- روی تغذیه ، سلامتی، بازیافت انرژی رفته برای حاملگی بعدی وقت بیشتری بگذارید
- ایمان و یاد خدا و دعا برای آرامش ما خیلی موثر است
- یادمان باشد لازم نیست همه مثل هم باشند، مهم هدف همه ماست کنار زدن غم ، شاد بودن ، خندیدن، آمادگی برای حاملگی بعدی
- در تاپیکهای مختلف و از جمله تاپیک قبلی خودم، تجربه های زیادی همانند ما بود که بعد از بارداری ناموفق، حتی چند بار بارداری موفقی را گذراندند پس مثبت نگاه کنیم و مثبت فکر کنیم.
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...
سلام ایلیانای عزیزم
متن بسیار زیبایی نوشتی
با هر جمله اش قلبم لرزید

توی این ٢٧ روز که از پرواز دوقلوهام میگذره خیلی احساس تنهایی میکردم ، علیرغم دلداری های دیگران فکر میکردم که هیچکس واقعاً نمیفهمه که من چی میکشم ،
انگار اون بچه ها فقط برای من زنده و واقعی بودن حتی من تفاوت شخصیتهاشونو از روی حرکتهاشون پیدا کرده بودم و با هر کدوم به نحوی متفاوت توی خیالم ارتباط برقرار میکردم ....

احساس میکردم دیگران نمیتونن این حسرت و عطشی که تا ته قلبمو میسوزونه درک کنن

خالی موندن دستهام بعد از اونهمه تحمل سختیهای استراحت مطلق به امید در آغوش گرفتنشون عذابم میده ، این خالی بودن برام خیلی سنگینه

ولی با خوندن تاپیکت حس کردم واقعاً تنها نیستم و حتی خیلیها تجربه های تلختر از من داشتن

راست میگی عزیزم این امتحان الهی سر راه ما قرار گرفته چون ما توانش رو داشتیم و فقط و فقط خودمون میتونیم از فرو رفتن خودمون در باتلاق بی انتهای غم و اندوه جلوگیری کنیم و با اعتماد به آینده ای روشن و باشکوه پشتهای خمیده از سوگمون را صاف کرده و با اراده ای خلل ناپذیر پیش بریم و به همه نشون بدیم که بهترینها رو هنوز در پیش رومون دارین

ممنونم از همدردی عمیق و تأثیر گذارت

مهسا جون عزیزم
خیلی زیبا نوشتی مرسی... از اینکه اینقد با اراده و قوی هستی خوشحالم....
من عاشق دوقلو هام وقتی میشنوم مادری دوقلو از دست داده قلبم دوبار فشرده میشه ...
راست میگی آدم ۱ وقتها این حس رو داره که کسی از غمش با خبر نیست...ولی همونطوری که گفتی این مشکل خیلی ها بوده ما ها میفهمیم تو دلت چی میگذره و سعی مون اینه که با کمک هم این مرحله غم رو بپذیریم و بگذرونیم....
عزیزم فرشته های نازنین اولین بچه هات نبوندند نه؟ آخه مامی کیا جلوی اسمت هست....تو هفته چندم پر کشیدند و به چه دلیلی؟؟؟
اگه دوست داشتی بیا راجع بهشون صحبت کن عزیزم
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...

توی این زندون تاریک
نمی خوام آواز بخونم
تو حصار شک و تردید
نمی خوام چیزی بدونم
نمی خوام دلخوشیامو
بسپرم به دفتر باد
وقتی بازی زمونه
پشت پرده رو نشون داد

درست مثل ما که بازی زمونه سرنوشتمونو رقم زد و تغییر داد.
ایلیانای عزیزم امیدوارم تو این تاپیک همه با انرژی و شاد باشیم و با تدبیر، تقدیری که واسمون نوشته شد رو تغییر بدیم
به امید روزهای بهتر و بهتر....
ایلیاناجان این اسمو قبل بارداریم انتخاب کرده بودم ، همینجوری چون اسم کیانا و کیامهر رو دوست داشتم و فکر میکردم یکی از این دو اسم رو قراره برای بچه آیندم بذارم، وگرنه این بارداری اولم بود و من بچه ای ندارم

درباره علت زیمان زودرس ، من از هفته ٢٠ متوجه آبریزشم شدم و معلوم شد که کیسه آب یکی از بچه هام سوراخه ، ٥٠ روز استراحت مطلق شدم تا مایع دور جنین کم نشه ( که خدا میدونه چه دوران پر استرس و عذاب آوری بود و با هر آبریزش من میمردم و زنده میشدم ) و در نهایت نمیدونم به چه دلیلی توی ٢٨ هفته درد زایمان گرفتم و مجبور به زایمان شدم

بچه هام هر دو پسر بودن و بعد از یک هفته که توی nicu بودن هر دو دچار خونریزی مغزی شدن و ...
و البته خودم هم به دلیل عفونت شدید و احتمال آمبولی ریه اون یک هفته رو همزمان با بچه ها بیمارستان بستری بودم و واقعاً روزهای سختی رو گذروندم

اوایل خیلی بهم ریخته و پریشون بودم اصلاً باورم نمیشد که اون شیطونکهای توی دلم که انقدر زنده به نظر میرسیدن اینطور بیحرکت و بی نفس گوشه بیمارستان بیفتن و بعد هم تسلیم پایانِ بی رحمشون بشن ... دیگه خودتون با بی تابی های اون روزای اول خوب آشنایین ...

ولی خب ، الان سعی میکنم کمتر یاد اون روزای تلخ و پر استرس بیفتم ، گاهی سخته و فقط یه هق هقِ از ته دل آرومم میکنه ولی مواقع دیگه سعی میکنم ماسک آروم و بیخیالی روی صورتم داشته باشم چون ترحم و دلسوزی دیگران حالمو بدتر میکنه و وقتی تو خودتو خیلی ضعیف و شکست خورده نشون ندی دیگران هم به خودشون اجازه ترحم نمیدن ( و بعضیها هم احیاناً دلشون خنک نمیشه !! )

به هر حال هر کس رو که نگاه میکنم توی زندگیش با سختیهایی دست و پنجه نرم کرده و خب سختی ما هم به این شکل بوده و این خودش باعث میشه که ما مطمئناً خیلی بیشتر از مادری که چنین تجربه ای رو نداشته از لحظه لحظه بودن با فرزند بعدیمون لذت ببریم و قدر چنین موهبتی رو بدونیم

آرزو میکنم هممون به زودی تجربه مادری رو اینبار به شکل شیرین و دلپذیرش داشته باشیم و این روزای تلخ تبدیل به یک خاطره محو بشه


مهسا جون عزیزم
خیلی متاسفم خیلی شرایط سختی رو گذروندی من عاشق دوقلوهام و نمیدونی چقد متاسف شدم عزیزم....
میدونم تو دلت چی میگذره..... حسات خیلی شبیه منه ...
منم دقیقا مثه تو فکر میکنم و از ترحم بیجای دیگران متنفرم.... خیلی قشنگ نوشتی منم از ضعیف نشون دادن خودم متنفرم و احیانا خنک شدن دل بقیه
خدا رو شکر که خودت طوریت نشد و دوباره میتونی بچه دار شی گلم....

عزیزم ولی دنیا برای ما تموم نشده و دوباره با هم شروع میکنیم به هر حال فراموش نمیشه ولی باید سعی کنیم کمرنگش کنیم .... به نظرم خیلی دختر قوی هستی ایشالا پسرهای نازت بر میگردند و همون اسمهای قشنگ رو براشون میذاری، شایدم ۱ دختر ناز داشته باشی...
اسمتو بذارم تو لیست این سایت عزیزم؟؟؟
به امید رسیدن روزهای خوب و شاد واسه هممون...
خدایا تو تنها مشترک مورد نظر من هستی تو رو خدا در دسترس باش...
سلم ایلیانای عزیزم از خدا میخوام به زودی تاپیک مامانای مرداد 93رو بزنی همه بگید انشالا

ایلی جونم چطور میشه اسم منم بیاد بین اسم بچه ها؟برام بنویس که منم اسممو و اینارو بزارم

دلنیا ج.نم خوبی؟سمی عزیزم خوبی؟بوس بوس بوس
فروش دکوری سنتی http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=1072050&postID=41875443
خدای خوب من..خدای مهربانم
امروز که یکشنبه است با نام تو آغاز می کنم
با نام تو که بی همتایی..مهربانی و جاودانی
از تو می خواهم درین روز نعمت هایت را از من دریغ نکنی
سلامتی خود و خانواده ام .. شادی .. موفقیت و دوست داشتن
من می دانم آنها را به من عطا خواهی کرد
من تو را دوست می دارم و می دانم تو مرا دوست داری
شکرم را بپذیر ای پروردگار بزرگ

سلام.. روز همگی به خیر و شادی

خوشحالم که این تاپیک بلاخره شروع به کار کرد .. با این امید که هیچ مادری برای گره گشایی از غم از دست دادن فرزندش به اینجا نیاد و با این آرزو که مادرهای دلتنگی که اینجا هستند به زودی زود با در آغوش گرفتن فرزندانی سالم این غم بزرگ را به دست فراموشی بسپارند.

همونطور که ایلیانا جون زحمت کشیدن و اطلاعات دوستان رو نوشتن .. من هم کمتر از 1 ماه که پسرم از من جدا شده و من بی نهایت دلتنگ و چشم انتظار بازگشت اون هستم

ایلیانا .. somi_sv .. موچولو .. مامانی که غم داره .. حوا2012 و بقیه دوستان خوبم .. بهترین همراهانی بودن که من به لطف و محبت این عزیزان تونستم با همزادپنداری که با همدیگه داشتیم .. این روزهای سخت رو طی کنم و هر روز بیشتر از روز قبل برای بارداری مجدد شوق واشتیاق داشته باشم

در اولین فرصت اتفاقی که برای من پیش اومد رو خواهم نوشت تا در آینده نزدیک و زمانی که باردار هستم و سپس فرشته ام رو در آغوش خواهم گرفت..خوانندگان این تاپیک بدونند چه روزهایی رو سپری کردم تا بیشتر به لطف و صلاح خدا پی ببرند

هفته به کام
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز