مادرشوهرم از همون اول باهام رفتارش بد بود همش طعنه و کنایه همش سعی داشت شوهرمو به جون من بندازه .الان من با رفتاراش دیگه واکنشی نشون نمیدم خودشو جمع و جور کرده .ولی ازش نفرت دارم اونقدر اذیتم کرده .هر موقع یادم میوفته اعصابم بهم میریزه .درسته هرچند ماه یه بار میبنمش شوهرمم روش خیلیییی حساسه .منم دست خودم نیس وقتی میبینمش شوهرم متوجه میشه ازش خوشم نمیاد چکار کنم بنظرتون اعصاب و روانم و بهم ریخته
من یه شب مردم صب پاشدم صبونمو خوردمورفتم پی زندگیم...