خیلی حس عجیبی داشت
ساعت پنج صب تو تاریک و روشن هوا رسیدم
پایین پله های اتوبوس واستاده بود با شاخه گل
دستشو دراز کرد کمکم کنه پیاده شم دستمو گذاشتم تو دستش
بعد اومدیم اینورتر وسایلارو گذاشتیم زمین دوتا دستامو گرفت
من اروم گفتم ..,(اسمش)
گفت جاااان دل .....
آآآآآآخ مادرجاااان😂😂😂😂