ما تو يه محل بوديم ولي مستقل 😍
شوهرم زد تو كار ساخت و ساز و خونمونو فروخت رفتنمونم كه قطعي شد مادرشوهرم گفت اونم مياد اون ساختمون 😭😭😭يعني ادماي بشدت تو مخي هستن مهمون بياد چك ميكنن بي اجازه ميرن وسايلمو برميدارن خراب ميكنن بي اجازه خوراكي برميدارن
دلم نميخواد برم اون خونه ولي چاره ندارم ميدونم اونجا بچه دارم بشم بدتر اذيت ميكنن بچمو داغون ميكنن
راهي هست نرم مثلا تو قران دعايي هست بنويسم ازش شوهرم نره اونجا از اونجا بدش بياد!؟
يعني برم بدبختيمو به جون خريدم چون حتي به خواب ادمم كار دارن حالا با وجود فاصله خواهرشوهرم هرروز اينجاس