چند شب پیش منو مامانم ساعت ده شب رفتیم تو بلوار روبه روی خونمون نشستیم.از بس بیرون نرفتیم داشتیم میترکیدیم یهو همسایمون اومد نشست و چسبید به ما یه ساعت تعریف کرد از دبیرستانش تا عروسیش و بچه هاشو عروسو داماش.
بعدش اومدنی برگشت گفت تازه از بیمارستان اومدم خواهرشوهرم کرونا داشت😑😕رفته بوده پیشش مراقبت. تازه میخندید میگفت من که اصلا نمیترسم ولمونم نمیکرد زوری از دستش در رفتیم.
حالا از اینورم من ناخن کارم تو سالن کار میکنم همه ی این روزا ماسک داشتم.صاحب سالن یه خانومه سی سالست.هر چی بهش میگفتیم ماسک بزن عین خیالش نبود.روزانه بیست تا مشتری راه انداخته.
حالا امروز اعلام کرد که من تا یه ماه نمیام سالن.کیستم ترکیده.😑😑😑
ولی اونجور که شواهد میگه حدس میزنم کرونا گرفته باشه و خدانکنه واقعا که نداشته باشه وگرنه معلوم نیست به چند نفر داده.با اینکه هر دفعه ماسک زدم ولی واقعا استرس گرفتم.الان.هرچقدرم که مراقبیم بازم اینجوری میشه😑😑😑