سلام دوستای خوبم ممنون از اینک همیشه با نظراتتون راهنماییم کردید
من ی مشکلی دارم ک شاید بنظرتون ساده باشه اما برا من سخته
من خونم خیلی نزدیک به مادرم شاید پنج دقیقه طول بکشه ،از طرفی پدرم اصلا حوصله نداره زیاد کسی خونش بره و تا دیر وقت بشینه،اونوقت همسر من همش میگه بریم خونه مامانت،من دوس دارم نظم داشته باشه دوروز در هفته برم اما تا اسم خونه مادرم نباشه ما بیرون نمیریم ،مثلا به شوهرم بگم بیا بریم دور بزنیم میگ نه نشستیم دیگ حال ندارم ،اما تا بگم بیا بریم ی دور بزنیم ی ساعتم خونه مامان بشینیم با کله میاد ، میریم بابام به من چپ چپ نگاه می کنه ک چرا هرروز میای اما چیزی به زبون نمیاره ،من درکش می کنم ، اونوقت شوهرم تا ساعت ۱۱/۳۰میشینه اونجا اصلا مردی نیست یک پاشو دیر شد بریم خونمون انقد میشینه تا من بگم وقتیم میگم جلو بابام یجوری با قبح میگ بریم بریم پاشو بریم کشتی انقد گفتی پاشو ،اخه بالای من زود میخوابه شوهرم درک نمی کنه ولش کنی میگ جامو بنداز همینجا بخوابم ، این نزدیکی خونه من و مامانم شده دردسر برا من ،چی کنم بنظرتون؟؟
مثلاً مادرش تابستونی میره شهرستان ؛ما دوروز اونجا بودیم برگشتیم دلم میخواد بیام خونه خودم ی دوش بگیرم حالم جا بیاد خرت و پرتام جمع کنم مرتب کنم هنوز پاک نرسیده تهران میگ زنگ بزن ببین مامانت خونس بابات هست بریم اونجا یعنی عصبانی میشم تو خودم اما نمیشه بروم بیارم تا حرف بزنم میگ چرا منت میذاری مگ من تو خیابون موندم منت خونه بابات میذاری ؟؟؟نمیدونم چی کنم