10شب با شوهرمو،مامانمو ،خواهرشوهرم رفتیم بیمارستان،معاینه کردن گفتن 4سانتم..ازم ان اس تی گرفتم ماما احمق بهم میگه اصلا دردت منظم نیس تا فرداشبم زایمان نمیکنی اینجوری ک از ان اس تی معلومه..من میگفتم بخدا درد داذم..ک رفت ی دیتگاه دیگ اورد دوباره ازم ان اس تی گرفتن فهمیدن واقعا درد دارمو اون دستگاه خراب بود خلاصه اینک منم ساعت 10نیم بسنری کردن،لبایمو پوشیدم با اینک درد داشتم ولی با خنده با همه خدافظی کردو رغتم تو اتاقم سریع رفتم به کمردمو با شکمم ی نیم ساعت اب زدم ی کم تو اتاق راه میرفتم..تا ساعت شد 12.که دردام بیشتر شد جوری بود ک میخواستم برم تو راهرو زایشگاه راه برم..ولی نمیشد تا دم اتافم میرفتم یهو درد میگرفت برمیگشتم ...دیگ جوری شدم ک فقط میگفتم مامانمو مبخوام😂
باز با اونهمه درد گفتن برو بخواب ازت ان اس تی بگیریم میبرمت تو ی اتاق ک مامانت بیاد پیشت منم اینو گغتن قبول کردم..ان اس تی گرفتن من با اونهمه دردم به عشق مامانم پاشدم رفتم تو اون اتاقی ک گفتن ک هر ی دقیه مجبور میشدم هی بشینم بخاطر دردی ک میومد..خلاصه رسیدم پیش مامانم...تو اون اتاق مامانم با خواهرشوهرم منو با روغن ساهدونه کمرمو با سکممو ماساژ میدادن..منو با اب گرم ماساژ مبدادن...دیگ دردم ی جوری شده بود ک حتی با اب گرم هم اروم نمیشد..حالا هی ماما اونجا گیرمبداد میگفت بیا دراز بکش ازت ان اس تی بگیریم معاینه ام کنن رفتم دراز کشیدم..گفتن قلب فسقل اف کرده اینا باید ی سره ان اس تی بهم وصل باشه تکون نخورم😭😭😭واقغا اون 3ساعت قشنگ مردمو باز زنده شدم..اومدن کیسه ابمو پاره کردن..حالا هرچی هم میگفتم توروخدا بهم گاز ی چیزی بدین میگفتن خوابت میگیره روند زایمانم کند پیش میره من حالا میگفتم توروخدا برام بیارین من تحمل میکنم نمیزارم خوابم بگیره..
ک خداروشکر شیقت اون ماما عوض شد..ی ماما مهربون اومد پیشم..بهش گغتم توروخدا برام گاز بیار بتونم نفس بکشم دردم کمتربشه ک برام اوردش...ی ماسک گذاشتن رو دهنمو با دماغم گفتن هر وقت دردت گرفت تو این تند تند نفس بکش..من حالا خماار شده بودم😁ولی وقتی پرستاره میومد ی سریع چشموو باز میکردم مبگفتم خوبم..ولی واقعا خوب بود تونستم دردمو باهاش کنترل کنم..دقیقا ی ساعت بعداز اینک اینو اوردن من حس زور زدن داشتم ک ماما رو صدا کردم گفتم ی چیزی داره بهم فشار میاره..ولی شاید باورتون نشه وقتی این حسه زور شروع شد دردی دیگ نداشتم....اومد معاینه ام کرد گفت فول شدم😍😍😍😍منم خوشحال از اینک بالاخره داذه تموم میشه قراره گل پسرمو بعد از اینهمه انتظار ببینمش😍
یهو ی انرژی گرفتم ک اصلا نمیدونم چجوری اومد چون تا قبلش درد بود فقط داغون بودم..ولی وقتی گفتن فول شدم فقط مبخواستم همه انرژیمو بزارم برای زور زدن😁😊
خلاصه اینک سریع تخت اماده کردن لامپ بالا سرشون روشن کردن بهم گفتم بسم الله شروع کن به زور زدن..منم اولین زور زدن اشتباه زدم گفتن درست زور بزن منم حالا با جیغ زور میزدم دست پرستار بدبخت فشار میدادم😁اونم هی میگفتم دستم درد گرفن😂
خلاصه من با دومین زور زدن گفتن سرش معلوم شد با ششمین زور نی نیمو گذاشتن رو شکممو..همه دردا تموم شد ..اینم از زایمانم من ساعت
10نیم بستری شدم...ساعت 4:40صبح 4اردیبهشت زایمان کردم😍