الان کله ی صبح زنگ زد گفت خیلی ناراحتم گفتم چرا گفت هیچ دوستی ندارم خسته شدم گفتم همه ادمای شیطون و باکلاس رو دوست دارن گفت اخه من از دوستی میترسم مثلا با همکلاسی هام خوبم ولی همه پیش دوتا از بچه ها میرن فقط و من میترسم باهاشون دوس شم چون از من متنفرن همه ازم بدشان میاد و چیزی بهشون میگم می زارن کف دست دشمنام
منم گفتم تو منو داری عسلم یادت نره ابجی روشا هستش حالا فکر میکنم بهت میگم چجوری باهاشون خوب بشی
باهاش حرف زدم خیلی دلم گرفت 😫😭😭
تازه به بلوغ رسیده پرخاشگر و افسرده شده چیکار کنیم مادرش به فکرش هست ولی محل زیاد نمیده باباشم که همش سرکاره خیلی با من خوبه و دوسم داره چی بگم بهش بنظرتون؟