مامان اینا سه ماهه تعمیرات دارن توی این چند وقت بیشترش خونه من بودن تا آبحی دیگه ام خب بابام با شوهرم فامیله و راحتتر
من یه پسر بچه دو ساله شیطون دارم از پریروز که دیگه کارها تموم شده و میخوایم اسباب هارو بچینیم مامانم اخلاقش عوض شده همش عصبی و بچمو دعوا میکنع و هی میگه تو نیا اینجا بچت نمیذاره منم کلی ناراحت شدم خب پسرم شیطون هست ولی خرابکاری ای نمیکنه مامانم الکی شلوغش میکنه فلانی بدو بچت رفت تو کوچه دزصورتیکه بچه های خواهرم هم تو کوچن فقط بع من گیر میده یا فلانی بچت پای شیر آبه خب چی میشه هوا که سرد نیست سرما بخوره
تا امروز که شوهرم طفلی از خواب پا شده گفت پاشو بریم کمک گفتم نمیخواد مامان تنها باشه راحت تره میدونستم دیگع
این گفت نه خوب نیست پاشو بریم آقا ما رفتیم هنوز ننشسته به خدا شوهرم هنوز خم شد بشینه منم روسریم تو دستم مامانم گفت من که گفتم نیا توی لحنش هم اصلا تعارف نبود معلوم بود ناراحتع چرا ما رفتیم منم گفتم به شوهرم فلانی پاشو بریم گفت حالا یه چای بخورید دیگه
من گفتم نه بیا اینم لباسات شستم من رفتم
حالا شوهرم میگه من خر رو بگو صبحونه نخورده رفتم کمک
دیگه حق نداری بری خونه بابات
الان سرم داره منفجر میشه
کلا همیشه اون آبحی خوبه من بد نمیدونید توی این چند ماه چقدر کمک حالشون بودیم که
از خونمون غذا درست میکردم بر کارگراش.....