دیشب رفتم دیدن عمه ام ،سرطان رحم داشت ۴۹سالشه ،تازه ده روز فهمیده بود سرطان داره چند روز ای سیو بود گفته بود داروندارمو میدم نجاتم بدین
دیروز از بیمارستان فرستادن خونه ،فکر کنم جواب کردن
دیشب به سختی حرف میزد ،گفت شب و روزممعلوم نیست ،دستشو بوسیدم 🥺
نمیدونستم اخرین دیدارمونه،صبح ساعت ۱۱عموم زنگ زد فوت شده،غروب دفنش کردن ،تو شوکم ،قفسه سینه ام سنگینی میکنه ،نمیتونم بدنمو تکون بدم،با خودم میگم من اینجوری ام پس دخترش چیکار میکنه😭