2733
2734

خانما بیاین میخام داستان زندگیمو بگم

من از زمانی ک بچه بودم خیلی لوس و نازپرورده بزرگ شدم از طرف خانواده مادری اولین نوه بودم و از طرف پدری ام خیلیییی عزیز پدرم چشم پزشک و مادرم مامایی خونده ک بعد از تولد برادر کوچیکم دیگ کار نکرد و خونه دار شد وضع مالیمونم خوبه 

 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

من از بچگی با توجه خیلی زیاد بهم بزرگ شدم اصن پیش نیومده بود ک کسی منو دعوا کنه بعدش رفتم مدرسه و همه بهم توجه خیلی زیادی داشتن همه زندگیم خوب بود تا زمانی ک من وارد راهنمایی شدم و ی نوجوان شدم 

از اون موقع مشکلاتم شروع شد اولا اینک من خیلی زودتر از موقعی ک باید به بلوغ جنسی رسیدم 

2738

ولی علاوه بر اون وقتی ک خیلی بچه بودم حدود نه ساله ی شب خونه عمم مونده بودم و پسر عمم ک اون زمان ۱۵ساله بود موقعی ک میخاستم بخوابم به بدنم و ناحیه های خصوصی بدنم دست زد و من اون موقع ک متوجه نمیشدم چی میش ولی این کارو انجام داد و من هنوزم ک هنوزه نمیدونم ک ایا پرده دارم یا نه بر اثر احمقبازی و کنجکاوی پسر عمم از بین رفته

این شد ک من خیلی زود به بلوغ رسیدم و همیش بیشتر از سنم میدونستم و متوجه میشدم 


وقتی ک وارد 14سالگی شدم کم کم ی عشق و علاقه یک طرفه بین من و پسر عمم شکل گرفت من ی جور عجیبی عاشق اون شده بودم ولی اون اصلن به من توجه نمیکرد 

اون هیچ توجه خاصی از خودش نشون نمیداد ولی من خیلی دوستش داشتم هر بار ک اونجا میرفتیم من کلی به خودم میرسیدم و سعی میکردم توجهشو جلب کنم 


از اون طرف دیگ رابطم با پسرعمم داشت خوب میشد تا رسید به عید سالی که من

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687