از شوهرم زده شدم انگار ی هفته س دیگه مثل سابق وقتی از سرکار میاد با شوق نمیرم استقبالش،پاش زخم شده بود هی میگف نگا کن پام چجوری شده ولی من عین خیالم نبود،کلیه ش درد میکرد ولی بازم برام مهم نبود
یک هفته جاتو ببر شبا تو پذیرایی بعد دل تنگش میشی حتی برایه بقل
باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )
مقابل همه چی هر حرفی یا متلک و کنایه ای ک خانوادش بهم میزنن سکوت میکنه،فقط میگه هرچی هم میگن منم باید ساکت باشم و بخندم،خانوادش اصلا آدم رو درک نمیکنن وقتایی ک من حالم بده میان تو خونمو هوس پختن غذا تو خونه من میکنن
باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )
باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )
من بعضي وقتا كه اينجوري ميشم به اين فكر ميكنم كه حتي اگر كاري هم كرده باشه كه ناراحت شده باشم اگه مثلا يه روز دوروز پيشم نباشه چه اتفاقي ميفته ميتونم؟ دوريش رو تحمل كنم ؟اون لحظه به خودم ميام و ميفهمم كه اگه همه چيز داشته باشم ولي همسرم رو براي لحظاتي در كنارم نداشته باشم همه چيز پوچ و به درد نخور ميشه و خدا رو بخاطر داشتنش شكر ميكنم و اميد بهم برميگرده
تنها فرق من با بقیه تو این خونه اینه ک شوهرم با من ... داره بخدا تنها فرقم همینه...اصلا هوای زندگیمونو نداره همش میگه داداشم مامانم ی داداش داره ک یکم شره و همش با زنش دعوا میکنه،این آقاهم همش حواسش اونجاست ک ی وقت زنشو نزنه و ی وقت حال مادرش بد نشه