سلام دوستان. هفته پیش مادرشوهرم چند روز رفته بود خونه فامیلاش بعدش پدرشوهرم بدون اطلاع ما رفت با برادرشوهر و جاریم دستشو عمل جراحی کرد.
وقتی مرخص شد شوهرم و پسرم همینطور بی خبر رفته بودن اونجا دیدن عه دستش جراحی شده. بعد اومد خونه به من گفت منم بهش گفتم بیا شب بریم جیگر بخریم با کمپوت آناناس بریم عیادت پدرت. گفت باشه ولی آخرش نیومد بریم. فرداش گفتم برو گردن گوسفند بخر برای بابان بپزم ببر براش. بازم باشه گفت ولی انجام نداد. پس فرداشم فسنجون پختم باز شوهرم رفته بود اونجا بهش گفتم باباتو بیار نیاورد. بعد گفتم براش برنج و خورش جا میکنم ببر نبرد بعد یهو گفت ول کن دیگه لابد همونا براش حاضر میکنن دیگه.( منظورش برادرشوهر و جاریم بود)
ناراحت از این شده بود که قبل از عمل بهش چیزی نگفتن.
بعد وقتی مادرشوهرم برگشت پدرشوهرم کلی گلایه کرد ازما.
حالا مامانم دوروز پیش زنگ زد به ما که ۵شنبه میخوام باخواهرت و دوماد بیایم خونتون منم گفتم شام بیاین بعدشم زنگ زدم مادرشوهرم گفتم شمام بیاین.
براد شوهرمو دعوت نکردیم چون بچش آسم داره ترسیدیم چیزیش بشه بیفته گردن ما.
چون سری قبل که اومدن آپارتمان ما دعوا شده بود بعدش گفتم رفتیم خونه اینا بچمون دعوا دید تا ۶ ماه افسرده بود و کلی خرج کردیم تا خوب بشه.
حالا الآن مادرشوهرم زنگ زده میگه پدرشوهرت نمیاد اگه ناراحت نمیشی منم نیام یه فرصت دیگه بیام. گفتم هرررررجور راحتی دعوتتون میکنیم اینطوری میکنین، دعوت هم نمیکنیم اصلا راه خونه پسرتونو بلد نیستین. هیچی دیگه مادرشوهرم گفت من میام ولی پدرشوهرت نمیاد.
حالا شما بگین تقصیر من این وسط چیه؟