واقعا سخته حق داره معرفی نکنه همسرم یه دوستی داشت کشت مارو اینقدر گفت یکی از دوستات معرفی کن منم یه دوست ازدواجی داشتم کلا میخواست ازدواج کنه به همه هم گفته بود مورد خوب دیدید معرفی کنید ما هم گفتیم خب این دوتا رو بهم معرفی کنیم یه روز رفتیم بیرون همو ببینن پسره هم خوشش اومده بود کلی خوشحال بود
منظورم اینه ک ظاهر و شرایط دختر رو پسندیده بود خلاصه چند روز گذشت گفت من اصلا زن نمیخوام گفتم پس اون دختره چی گفت تفاوت سنیمون زیاده حالا تفوتشون شش سال بود کفتم مگه نمی دونستی تفاوتتون اینقدره گفت نه من لایق دختره نیستم ما هم بهش گفتیم خب زنگ بزن بگو ک منصرف شدیم یا حالا همچین چیزی اون بیچاره ها منتظرن دیگه نه زنگ زدن خونه ی اونا نه چیزی من موندم و دختری که هر روز تو دانشگاه باهاش روبه رو میشدم ینی میمردم از خجالت وقتی میدیدمش تا اینکه دانشگاه تعطیل شد
از همون موقع پشت دستم داغ کردم دیگع کسیو معرفی کنم