کلاس هفتم بودم ، رفته بودم با استاد درس علوم یه مدرسه پسرونه چند نفرو انتخاب کرده بودن برا ازمایش و ... ، از یه مدرسه پسرونه دیگه ام اومده بودن.
رفتیم اونجا ازمایش انجام میدادیم .
نگمم براااتون چ پسرای زشتیییی بودن ، سه چارتاشون قشنگ بودن فقط😂😂
یکی از اون پسرا داش با توپ پینگ پونگ ازمایش انجام میداد ، توپ از دستش افتاد زیر پای من ، منم خم شدم بش دادم😒😂
بعد خوشش اومد دوباره انداخت😆 سه چار بار انداخت.
چشمش کلا به من بود.
همشون نگام میکردن ولی اون دیه خیلیییی نیگا میکرد.
به بغل دستیم گفتم چقد گرمه ، عشق جان لب خونی کرد پا شد کولرو روشن کرد😂
خلاصه بعد چن ساعت ازمایش تموم شد و رفتیم.
فرداش تو مدرسه رفیقم گف اون پسری بود که توپشو بش دادی ،اینستا بم پی ام داد گفت من فلانی رو میخوام😂 منم گفتم میکشمت اگه شمارمو بش دادی.
بعد دوباره دو روز بعدش اومد گف بم گفته من تمام خرجشو میدم فقط مال من باشه ، بعد دوستم بش گفته بابا اینا پولدارننن ، ینی خرجشو بدی😂😂😂
عشق جانم ک پولدار نییس ، نمدونم چطور میخواسه خرج منو بده😛😂
دیگه با کلی خواهش و ... پیجمو بش داد یه هفته همیجوری چت میکردیم ، بعد کات کردیم ، یک ماه بعد دوباره پی ام داد😂 از این پسرایی بود که دایرکت همهههه میرف ولی کسی محلش نمیداد .
خلاصه همینجوری هی چت میکردیم و کات میکردیم، یروزم اومد خونمون ، یه اندامی ام داشتم ، خودش میگف روزی بیس بار ب فکر اندامت خودارضایی میکردم😂😂😂
کیصاافت شیطون بوده😂
جونم بگه براتون که سیزده ابان ۹۷ منو تو راهپیمایی دید و بم پی ام داد منم انگار بدم نمیومداا😂😂
راستی بتون بگم که همه پسرا رو اسکل میکردم و کسی نمیتونس مخمو بزنه
ولی این اقا تونست دلمو ب دست بیاره😍😂
ساعت دو شب بود گف به جون مادرم تا تهش هستم ،خوشبختت میکنم و ...
دیگه باهم بودیم ، تا چن وقت بعدش دخترای پیجشو بلاک کردم رف همرو انبلاک کرد و یسری دروغارو گف ،ک خواستم باش کات کنم گف یه فرصت دیگه بم بده ، منم بش دادم😟
پارسال برج ۱۲ بود که عشق جان سه چار بار اومد خونمون ، داداش کوچیکمم خونه رود ، بعد ساعت پنج صب داشتم باش حرف میزدم تلفنی بابام فهمید و ...
اون داداشمم همچیز رو لو داده بود ، البته بابام نمیدونس
عشق جانم دو روز بعدش رفت با داییم حرف زد که میخوامش ، و مامانمم ب داییم گفته بود که بترسونش😂😂
داییم بش گفنه بود من رییس اطلاعاتم در حالی ک رییس اطلاعات شوهر خاله شوشو بوده😂😂😂😂
خلاصه اینام کلییی مسخره بازی داشتن
بعد مامان باباش میرم با بابام حرف میزنن و ... . بابامم ک عصبی بوده خواسته تا گندی نزدم زودتر متو بده برم😂😩
دیگه با کلییییی بدبختی مامانم قبول کرد
رفت و امدا شروع شد، چند ماه بعدش با خوانوادش رفتیم خونمون تو شیراز ، یه هفته باهم بودیم و ...😍😍😍
تو ماه رمضون پارسالم رفتیم ازمایش خون 😍
برج دوازده ۹۸ خواستیم عقد کنیم که بابابزرگم فوت شد و کنسل شد 😢
و رابطمون جدیه😍😛
بضی وقتام یواااشکی میرم پیشش😂😂
نظرتوووووووون؟؟؟؟😛😛😛