اصلا آرامش ندارم به خدا , الان شوهرمو راهی کردم رفت یه شهرستان دیگه کار داشت , خیلی دلم ناارومه خیلییییی
زبانم لالا همش احساس میکنم یه اتفاقی میافته براش
همیشه همینجوریه ها , هر وقت خواست بزنه به جاده تا بیاد دلم مثل سیر و سرکه میجوشه به خدا , خیلی ناارومم😫😫
چند ماه پیش یکی از فامیلها که جوونم بود تصادف کرد و مرد بیچاره , اونم.تو جاده بود , همش به فکرم اون میاد و هی با خودم میگم اگه اتفاقی بیافته من چیکار میکنم ای خدا , همش قیافه خانوم اون که همسن منه تقریبا میاد جلو چشمم😔 خدا منو بکشه با این افکارم که همش خودمو میزارم جای اون , هی میگم نکنه این آخرین دیدارم باشه باهاش , خسته شدم از دست خودم , چیکار کنم دلم آروم شه الان و این فکرای مزخرف دست از سرم بردارن , امتحانم دارم یه ساعت و نیم دیگه و دوتاست ک باید اونم مطالعه بکنم😫😔