چی شده چ خبره دو دیقه نبودمااااا باز چ اتیشی سوزوندین
بابا یکی عروسشون و دعوت کرده خونشون بعد ظرف نشسته داره خودشو میکشه دور از جونش...۳بار تاپیک زده ول کن هم نیست منم این و زدم نوشتم این داستان ادامه دارد😂😂😂
بابا یکی عروسشون و دعوت کرده خونشون بعد ظرف نشسته داره خودشو میکشه دور از جونش...۳بار تاپیک زده ول ک ...
😂😂😂😂😂😂😂👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
این که جوابتو نمیدم دلیل براین نیست ک کم اوردم... فقط تو و طرز فکرت رو لایق بحث با خودم نمیدونم😌باشه ..باشه...تو راست میگی😏😎 ای کاش به حرفم گوش میکردی تا گوش های عاااالم از ما کر میشد...کاش معما میدانستی و آرام تا معایمان حل میشد... ای کاش به قلبم طلوع میکردی تا آتش چشمانت جز من بر هرکسی خاموش میشد🙃.... کااااش ...!! ... ای کاش پنجره ای از تو به روی من باز میشد که همه درهای عالم را باز میکرد... و همه درّه ها را بسته..ای کاش...💔💫 خراب شد تصویرش...حتی اگر خدا فرستد باران اسیدی برای تطهیرش...برف و پاکی برای تشبیهش...محمدو عیسی برای تضمینش...یا که شیطان را برای تقصیرش، تمام شد.... خراب شد تصویرش🖤💔
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍