سلام..شوهرمن یسری مشکلات پیش اومده و من فشار عصبی زیادی دارم تقصیر کار نبوده البته ولی خب اعصابم داغونه..
برادرشوهر دیگمم زندانه😢دو تا دختراش هم دارن طلاق میگیرن😥
داشت از، زندگی گله میکرد منم امروز اونجا بودم حرف پیش اومد گفتم بچه هات همه درب و.داغونن بسکه ولشون کردی بچه،عین یه درخته باید مواظبتش کرد نکه فقط بدنیا بیاری..بچه،ها قضاوت الکی نکنید من بشدت داغونم. خلاصه دیدم روشو اونور کرد شروع کرد به گریه من دلم نسوخت واقعا چون تربیت خودش بوده همه پسراش کله خرن.بهش گفتم برادرای من چرا یکبار تا حالا پاشون به کلانتری و زندان و.دادگاه باز نشده..هیچی نگفت گریش گرفت.ولی مهم نیست باید بفهمه این بمیره هم من نفرینش میکنم.