2726
عنوان

قرعه کشی ایران خودرو...

1950 بازدید | 34 پست

چی شد؟

برای کسی پیامک اومده که توی قرعه کشی اسمش دراومده یا نه؟

رمانهای مورد علاقه م: منِ او، ارمیا، جانستان کابلستان، شفای زندگی، عارفانه، ملت عشق، من پیش از تو،بامداد خمار، عقاید یک دلقک،سه شنبه ها با موری،لاله ای از ملکوت، شاعرای معاصر مورد علاقه م: قیصر امین پور، فاضل نظری، یغما گلرویی،سیاوش کسرایی،قدیمی تر: خیام،حافظ،مولانا،شهریار. تفریح مورد علاقه م: کوهنوردی، سفرسیاحتی دست جمعی، سفر زیارتی تنها. 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

فک کنم عصر نتایج اعلام میشه.

‏«من گاهی به این دخترها و پسرهایی که می‌آمدند خطبه‌ٔ عقدشان را می‌خواندم، می‌گفتم خیلی از خانم‌ها هستند که شوهرهایشان را اهل بهشت می‌کنند؛ خیلی خانم‌ها هم هستند که شوهرانشان را اهل جهنم می‌کنند؛ دست آن‌هاست. البته مردها هم عیناً همین نقش را دارند.»
دوستان امروز هم قرعه کشی سایپاس هم ایران خودرو یا فقط ایران خودرو؟

امروز ایران خودرو فردا سایپا

نتایج عصر اعلام میشه 

قرعه کشی هم تموم شد 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
به فرضم دراد كه نمياد وبين اينهمه متقاضي محاله  تو سايت ميزنن نياز به سيم كارت ني

نفهمیدم منظورت ینی جی؟

من به بزرگی خدا ایمان دارم  اون همیشه کنارمه هیچ وقت منو تنها نذاشته... ازش ممنونم🧡
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز