تو عمرم چنین خواب بدی ندیده بودم. خواب دیدم پدر و مادرم طردم کردن. تو خونه زندانی شدم گوشیمو ازم گرفتن مجبکرم میکنن هر روز کارای سخت و سنگین کنم کتکم میزنن با حرفاشون خوردم میکنن
من خیییلییی خواب میبینم زیاااد. تو اکثر خواب هامم خواب میبینم بین یه جمعیت زیادی ام. اما تنهای تنهام . تو همه خوابام احساس طرد شدن دارم. البته بحاطر ناخودآگاهم و کودکی تلخیه که داشتم. اما این یکی از همش ترسناک تر بود. من این همه خواب میبینم هیچکدومشو انقد دقیق با جزئیات تو ذهنم نمیمونه. اصلا خوابامو جزئیاتشو یادم نمیمونه. در همین حد کلی یادم میمونه یه خواب بد دیدم و احساسم تو اون خواب مثلا اینجوری بود
اما این به قدری واقعی بود که وقتی از خواب بیدار شدم گریه میکردم و تا چند ثانیه احساس میکردم واقعا زندگیم اینجوریه
یه قسمت از خوابم بابام مجبورم کرده بود یه کاریو تا عید انجام بدم . بهم گفت تا عید وقت داری فلان کارو انجان بدی. منم گفتم من تا عید زنده نمیمونم بابا..
بعد یه جا دیگشو دیدم بابام بهم گوشیمو داد اومدم تو اینستاگرام استوری گذاشتم چقدر زندگی عجیبه، چه تقدیر عجیبی ، باورم نمیشه تو این وضعیت قرار گرفتم. انگار بین خواب و بیداری ام. خیلی خواب تلخ و عجیبی بود.مامان و بابام مدام بهم تهمت میزدن تحقیرم میکردن. تو خواب از فشار عصبی بدنم لمس میشد (تو واقعیت هم همینم وقتی استرس میگیرم دست و پام شل میشه) نمیتونستم حرکت کنم بابام کتکم میزد فحشم میداد.تو خواب مدام از امام رضا کمک میخواستم داد میزدم و گریه میکردم و ازش میخواستم نجاتم بده. چه خواب عجیبی بود