بچه ها عروسی دوست صمیم بود خیلی باهم صمیمی هستیم از شانس بدمون روز عروسی من فهمیدیم ک باهم فامیل هستیم.حالا چحور یه فامیلی دور با خانواده شوهرم دارن .که دختر خاله دوستم میشه زن دایی شوهرم.ک کلا با مادرشوهرم رابطه ندارن حتی تو جمع سلامم ب هم نمیدن ک من فردای عروسی متوجه شدم که کلا سر خانواده دوستم قهرن.
ازنورم خواهر دوستم شاگردا باشگاهمونه با مامانمم دوسته.
عروسی دوستم بود من اصلا ب مادرشوهرم نگفته بودم اما خواهره تو باشگاه گفته بود خواهرشوهرمم میشنوه و میره ب مادرش میگه مادرشوهرمم میاد میگه نمیخواد بری دعوت کردن و فلان منم گفتم دوستمه عروسیم اومده نمیشه گفت دوستت باشه نمیخواد بری منم گفتم حالا ببینم چی میشه.
الان چند روزه من خونه مامانمم شوهرم رفته شمال ما با مادرشوهرم تو یه ساختمونیم مادرشوهرم اصلا تو این چند روز یه زنگ نزد حالمون روبپرسه یا بگه میایم دنبالت بیا خونه ما یه وعده شام یا ناهار.
من ب شوهرم گفتم دوستم عروسی دعوت کرده و دوستمو میشناسه و میدونه که قهرن خانوادش گفت اشکال نداره برید.گفتم زن دایتم هست گفت چیکار ب اون داری شما برید یجا بشینید ک همو نبینید