کاش سالگرد فوتم بود
شوهرم از صبح پیشم نبود
رفته بود خونه ی مامانشینا
آخه اونجا کفتر دارن رفته بود پیش اونا
من هر روز میرم سرکار و اون هر شب میره سرکار
یه امروز می توونستیم پیش هم باشیم
منم پریودم و حسابی افسرده
حتی نکرد یه شاخه گل واسم بخره یا تبریک بگه
منم از صبح بغض داشت خفه م می کرد
یه ساعت پیش بهش گفتم یعنی حتی ارزش ۱ شاخه گلم نداشتم می گه نه
رفتم تو اتاق بخوابم شب خواب سقف و روشن کردم اومده خاموش می کنه می گه خونه ی خودتون شب خواب از نزدیک دیده بودی که الان اینجا روشن کردی یهو بغضم ترکید
اونم پتو و بالش برداشت گفت میرم بیرون بخوابم
کاش بمیرم هم خودم راحت بشم هم بقیه
بچه ها خواستم فقط درد دل کنم