منم دارم میمیرم برا بچه هام
کاش یه کردش ساده به ذره آرامش
انقد حسرت به دلشونه
داییشون میاد هر وفت میخواد بره بیرون میبرتشون یا میگه بفرست بیان خونمون با بچه ها بازی کنن
خودش مرتب با دوستاش مهمونی گردش میره سالی یکی دوبار مسافرت میره
یه بار ما رو برد مشهد انقد اذیتم کرد که نگو
میگفت دو تا پسر داشتن نگات میکردن بگو کی بودن
حالا هر چی من قسم بخورم فایده ندلره رفتم حرم دست گذاشتم رو قرآن بازم میگه دروغ میگی
دیگه پشت دستمو داغ کردم باهاش جایی نمیرم