دوست دوران کلاسای زبانم بود وکلن ماخیلی صمیمی شدیم ولی ازخیلی وقته نزدیک به یکساله رابطمون خیلی کم شده چون من بچه دارم شدم اونم ازدواج کردم دورشدیم دیگ مث قبل نبودیم
خلاصه بعد مدتها چند روز پیش بهم تصویری زنگید اما این دختر حسادت از صورتش میبارید
تازه هیچ خوشکلیم نداره حالانگید میخواد ازخودش حرف دربیاره من اومدم دردودل کنم ک ارومتربشم
هیکلش قشنگه ولی صورتش معمولی روبه پایین من خیلی ازش سرترم
حالا منو ک دید تا دلش خواست عیب کرد ک ابروهات چرا مشکین رنگشون کن گفتم من مشکی دوست دارم خسته شدم از رنگ(جالبه این مدت ک ابروهام اینطوریه همه میگفتن چ خوب شدی بیشتر رنگ بت میاد)
بعد گف چقدر صورتت دراااز شده لپات کو؟معلومه بچه داری وزایمان نابودت کرده
(هرچند من درسته بعد زایمان صورتم خیلی لاغرشد اما الان خیلی بهترم وتقریبا پرشده هرکی منو میبینه میگه بهتر روزای بعد زایمانتی پرترشدی)
خلاصه اونقدر مسخره وعیب کرد ک واقعا هم اعتماد ب نفسمو کم کرد هم کلن ازوقتی باش حرفیدم خیلی روحیم خرابه
بخدا نمیخوام ازخودم تعریف کنم ولی ظاهرم خیلی خوبه حتی چند روز پیش رفتم مانتوفروشی پرو کنم یه خانمی اونجا بود دید سرخرید خیلی حساسم وهی یچی پرو میکنم گف چقدر ماشالله خوبی همه چی بهت میاد صورتت پر واندامت توپره
اما این دوستم یچی دیگه میگف ک ابروت اینطور صورتت دراز زیر چشات فلان واونم با نگاهای ترسناک وچندش ک خیلی زشترشم کرده بود وحسادتشو نشون داده نگام میکرد
ازاون روز شدید ازش زده شدم طوری ک ب خودم میگم کاش بهش فلان چیزو میگفتم دلمو خنک کنم