2733
2734
عنوان

یه ورق از زندگیم ...

1979 بازدید | 93 پست

سلام نی نی سایتیای مهربون 

چند وقت پیش با کاربری قبلیم یه داستان عشقی مربوط ب خودمو گذاشتم 

گفتم حالا ک تایپ شدس بازم بذارمش ب ی نفرم قول دادم تگش کنم شماهم دوست داشتید کسیو تگ کنید 

دروغیم ندارم بگم اون شب یاد گذشتم افتادم به اصرار چند تا کاربر تاپیکش کردم ...

من تا مهربانی بیشتر نخوانده ام🌹سومین کاربری به علت زبون درازی در حرف حق😉☝🏻

@ققنوس700    

باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو  (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )

@نفرین_عامون    

باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو  (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

مجبورم اسم مستعار اونو به کار ببرم چون ممکنه شناسایی بشم دیگه خیلی مشخصاتم واقعیه😂


پسرعموم (امیر)۱۵سالش بود برادرش ۱۸ ک پدر مادرش ب فاصله ۶روز فوت کردن بعد مراسم ، بابام اوردنشون خونمون ک با ما زندگی کنه..کوچیکه (امیر) ۴سال از من بزرگتر بود منم ۱۱سالم بود..

شد رفیقم شد همبازیم شد یه برادر بزرگ واس من ک واقعاااا دوسم داشت در حدی ک تمام عید نوروزا پیک منو حل میکرد و پیک خودش وقت نمیشد منو میرسوند مدرسه بعد خودش میرفت تا موبایل خریدم از پول تو جیبیش واسم شارژ میخرید ولی بابام نمیذاشت به هم اس ام اس بدیم میگفت شما تو یه خونه اید پیام بازیتون دیگه چیه ببینم به هم پیام دادین خودتون میدونیدا ماهم نهایتا جوک میفرستادیم واس هم🤦‍♀️

من واقعااااا دوسش داشتم ولی حس بچگونه بود عشق نبود فقط چون همیشه بودش بهش عادت کرده بودم چون همیشه به فکرم بود همیشه مواظبم بودوقتی۱۴سالم  شد امیر ۱۸سالش  بود و دانشگاه نرفت کار میکرد یه روز گفت از نظر تو شوهر ایده آلت باید کی باشه؟گفتم نمیدونم هرکی میتونه باشه باید آدم خوبی باشه و یه سری تصورات از یارو

من تا مهربانی بیشتر نخوانده ام🌹سومین کاربری به علت زبون درازی در حرف حق😉☝🏻
2728

@i_mona   😐😑

❤وَ تُ پناهی در هر پیشامد بد...✨❤                          ❤ ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ  ❤                                  ❤ میشه برا موفقیتم دعا کنید❤
@i_mona   😐😑

😂

باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو  (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )

چند وقت بود هی بامن این حرفارو میزد بعد ازم پرسید حست ب من چیه منم گفتم خیلی آدم خوبی هستی واقعا یه برادر کاملی گفت ولی تو خواهر نیستی من نمیتونم خواهر ببینمت اگه با بابات حرف بزنم پشتمو میگیری؟منم واقعا جا خورده بودم هم ته دلم خوشحال بودم ک منو انقد دوس داره هم میدونستم ک اون فقط برادرمه

گفتم نکنی اینکارو جفتمون تنبیه میشیم 

گفت من هیچکسو ندارم غیر بابات واس خواستگاری ک از بخت بدم بابای توام همونه

 ولی من باز اصرار کردم ک این حس خوبش مال اینه ک همیشه پیش هم بودیم ووابسته ایم دراصل عشق نیست و بچگونه ای خلاصه هربار ک حرف میزد من میزدم زیر حرفاش ک نه و اشتباهه و من حسی بهت ندارم با اینکه داشتم 

تو همین جریانات بودیم ک برادر بزرگش ک تهران بود با پسر خالش طی یه اتفاق کشته شد (رفته بود توی دعوا پسر خالشو جدا کنه ک طرف با چاقو زد تو شاهرگشو یه روزم کما و بعدش فوت کرد) شوک خیلی بدی بود ب خانواده ما واقعا ماتم زده شدیم از همه بدتر خودامیر ک روحیه اش نااابود شد و رسما بی کس دیگه نه پدر داشت نه مادر نه برادر از خانواده اش فقط خودش مونده بود و روز به روز حالش بدتر میشد و من مرهمش بودم 

یه دخترعمو هم داشتیم ک تو روستا بود و خیلییی سعی میکرد توجه امیرو جلب کنه همسنشم بود ولی خیلی ریاکارانه میومد جلو عاشق نبود فقط دنبال شوهر بود و علاقه امیر به منم میدونست  

تمام مدتی ک امیرو از داغ برادرش آروم میکردم در گوشش میخوندم ک خواهرتم و دارم خواهری میکنم چون بابام راضی نبود و همیشه میکفت فقط برادرته هرچند خودم یکم دوسش داشتم 

چند ماه بعد فوت برادرش از سرکار اومد با یه دست گل دم در گفتم این چیه از کجات کی بهت داد؟گفت میفهمی بعدش اومد به بابام گفت :

بابامی؟

بابام بهش گفت کمتر از پسر خودم برات نذاشتم باباتم 

گفت ینی دختریو بخوام دستمو میگیری ببری خواستگاری؟ 

بابام گفت تو لب تر کن فقط 

دیوونه بلند شد گفت دخترتو میخوام خواهرم نیست عشقمه هیچکس برام نمونده اینم از دست بدم کثیف ترین پسر دنیا میشم از عقده


بابام بهش گفت اولین کاری ک میکنی وسایلتو جمع کن ببرمت خونه اون عموت یه مدت شما دیگه صلاح نیس پیش دختر من باشی از روز اول گفتم برادر و خواهرید از دختر خودم میترسیدم الان از جای دیگه واسم دراومده 


امیر یهو به بابام گفت هر گورستونی میفرستی منو دست شکیلا تودست منه اینم با من بفرست بسپارش ب من چند سال بعد بیا صدا خنده اشو بشنو 

بابامم یهو کشیده زد تو صورتش 😔من خیلی ناراحت شدم ناخودآگاه گفتم نمیخوای بهش دختر بدی چرا میکوبی تو صورتش نده دخترتو براچی میزنیش

بابام از حرفم ترسید گفت تو مگه دوسش داری؟

من گفتم نه برادر تنیمم بزنی همینجوری به هم میریزم 

امیرگیر داد حرف دلتو بزن تو واقعا منو دوس نداری؟تو میترسی حرف بزنی؟

خلاصه اونشب من پشتشو نگرفتم و بابامم وسایلشو جمع کرد عمومو خبر کرد بیاد  گلشم انداخت تو سطل آشغال ولی تا لحظه آخر امیر بد نگام میکرد ک چرا ازش دفاع نکردم و چیزی از علاقم نگفتم 

منم بچه بودم و ترسو حرف حرف بابام 

فک میکردم زشته دختر بگه کسیو دوست داره

من تا مهربانی بیشتر نخوانده ام🌹سومین کاربری به علت زبون درازی در حرف حق😉☝🏻
2738
😂😂😂

😬😂😂😂

❤وَ تُ پناهی در هر پیشامد بد...✨❤                          ❤ ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ  ❤                                  ❤ میشه برا موفقیتم دعا کنید❤
😂

😆😂

❤وَ تُ پناهی در هر پیشامد بد...✨❤                          ❤ ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ  ❤                                  ❤ میشه برا موفقیتم دعا کنید❤

اکه اشکال نداره اینو لایک کنیدhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/4473812/عکس-نوشته

باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو  (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )

تا یک ماهی ندیدمش خیلیم دلم براش تنگ شده بود ک تو مهمونی دیدمش ولی دیگه اصلا بامن خوب نبود و حتی حرف نمیزد با من  

جوری ک اگ میگفتم ماست سفیده میگفت سیاهه 

لجبازی شدید یادمه استکان داغ چای رو دستم چپ شد همه اومدن سمتم جز اون 

یادمه موقع اسم فامیل آدم حسابم نمیکرد حتی یه جور نخود بازی بودم سراسر شد عقده و توجهش فقط به اون دخترعموی روستاییم رفت ک اسمش فاطی بود 

بهش محبت میکرد با اون حرف میزد حتی به هم اس ام اس میدادن 

سفر مشهد رفتیم خانوادگی حس کردم ک کاملا سمت اونه و پچ پچ خواستگاریش رسید خیلی دلم داغ شده بود ک چرا همه چیو یادش رفته

فاطمه اومد تو حرم بهم گفت چیزی بین من و امیر حس کردی گفتم نه چی؟گفت امیدوارم فهمیده باشی دیگه دنبال کیه و هدفش منم 

گفتم مبارک منم میشم خواهرشوهرت 

کل سفر تیکه بارون میشدم از این شخص زورمم میومد ک مواظب امیر نیس فقط میخواد منو حرص بده

من تا مهربانی بیشتر نخوانده ام🌹سومین کاربری به علت زبون درازی در حرف حق😉☝🏻
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687