بیاید از ی خاطره ی ترسناک حرف بزنیم.من چن سال پیش نصف شب بیدارشدم دیدم ی ادم بالاسرم وایساده تاریکه تاریک بود مشخص نبود کیه حس کردم مامانم چن بار صداش زدم جواب ندادهمینجور نگام کرد.منم چون خوابالو بودم گرفتم خوابیدم.صبش ازمامانم پرسیدم گف من نبودم.جن بالاسرم بود