دیروز بهم گفت بیا ازت خون بگیرم حالا منم ترسیده بودم میگفتم نههه ... آخرش گرفت برای اینکه رگم پیدا نمیشد 3 باز سوزنو زد ... اما دلش نمیومد بچرخونه تا رگو پیدا کنه دفعه دوم دستش داشت میلرزید بیخیال شد گفت اذیت شدی :( آخرشم بچم پنبه رو خودش نگه داشت تا خون بند بیاد ....