اون که فکرنکنم کم بشه همسر من بعد دوازده سال همونجوریه میدونی بدبختی من کجاست یه برادر شوهر دارم خیلی اقاست اونم رومن همینجوریه همسرم خودش نتونه باهام بیاد زنگ میزنه به برادرش فکرکن با اونم که میرم بیرون همین بدبختیرو دارم هرپسری از کنارم رد بشه یجوری چپ چپ نگاش میکنه زهره من اب میشه😂😂😂
شوهر من اصلا اونجوری نیس
با پسرعمش رفته بودیم گردش، نشستیم یه چیزی بخوریم من و پسرعمه روبروی هم نشستیم شوهرم اونطرف نشست! اصلا مهم نیس براش
یا مثلا تنهایی منن میفرسته خونه خواهرشوهرم خودش نمیاد شوهر اونم خب خونس
یه چیز عجیبیه شوهرم
دقیقا خونه مام پرده ها همش کیپ
تازه طبقه بالاییم اصلاااا دید نداره
به همه‌چی گیر میده همه چیییییییییی
از دونه دونه‌گیراش متنفرررررررم
نمیزاره عکس بزارم پروفایلم
میگه اسمتم ننویس رو پروفایلت خوشم نمیاد کسی اسمتو بدونه
واقعااا خستم کردددده
دلش سیاهه اصطلاحا
تو جمع شیر دادن که کار ناپسندیه
ولی من یه رفیق داشتم شوهرش اینجوری بود طلاق گرفت الان حسرت اون روزارا میخوره تازه فهمیده اون وقتا چقدر مهم بوده واسه شوهرش اما الان فقط افسوس آخه شوهرش رفته با یکی سر تر و خوشگلتر از خودش ازدواج کرده همیشه بهم میگه احساس می کنه یه باکتریه چون کسی دیگه روش حساس نیست
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
