آخ کاش می شدیه دوست خوب و با مرام داشتم، که همه چیزو می دونست و از آینده خبر داشت، بعد وقتی استرس زایمان و دیابتم و سلامتی خودم و بچه م ،بالا می زنه، بهش پناه می بردم.
اینا رو که نوشتم، نا خوداگاه به ذهنم رسید، که خب من این دوست رو دارم، اونم خداست. چون خبر قطعی از اینده داره و قادر مطلقه و رحمانه و ....
اما راستش منم ادمم دیگه، ضعفهای خودمودارم، دلم می خواد دست این دوست رو بگیرم با هم کمی راه بریم، سرم رو بذارم روی شونه اش و هق هق گریه کنم و اون بشنوه صدامو و دلداری ام بده و بگه قرار نیست هیچی بشه، نترس. همه چیز از اون چه فکر می کنی هم راحت تر اتفاق می افته و خلاص!