اکثرلحظات زندگیمه بده بازم شکرکه بدترازاین نمیشه
حتی گفتنشم اذیتم میکنه
حامله بودم موقع زايمانم بود خواهرشوهرم بهم گفت ما فكر نميكرديم تو بچه ات دنيا بياد بعد اومد جمعش كنه گفت اره ما اصلا فكر نميكرديم تو بتوني بچه اتو نگه داري منظورش اين بود ما همه تورو ول كرديم تا بچه ات بميره اون موقع پاشيدم باورم نميشد ادما اينقدر بتونن بد باشن ازون وقت تا حالا خيلي نگاهم به ادما عوض شد كاش هيچ موقع اونجوري ذات خودشو تو صورتم تف نميكرد
اینقدر سخت و دردناکه ک ترجیح میدم نگم
پدرم تصادف کرد
بهمون گفتن بی پدرشدین درصورتی که پدرم تصادفش جزعی بوده منوخواهرم یه مدت افسرده گی گرفته بودیم چون به شوک بهم واردشده بود
روز سخت زیاد داشتم
مرگ پدرم و روزای سخت بعد زایمان
لحظه ای که پسرمو فرستادم اتاق عمل قلب
فقط یک ماهش بود و فقط بیست درصد شانس زنده موندن داده بود دکتر 😢😢😢
خیلی لحظه های سختی داشتم تو اون مدت این سخت ترینش بود😢😢
وقتی شوهرم با حالت غمگین اومد آرایشگاه دنبالم بریم عروسی دختر خواهرشوهرم فهمیدم مامان بزرگم فوت کرده اونقدر به خودم زدم که همه لباسهایم لاکی شده بود
چقدر دلم برای خودم سوخت
