عنوان

داستان تلخ زندگی من خیلی تلخ بیاین براتون بگم

| مشاهده متن کامل بحث + 9299 بازدید | 244 پست

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2731

من وقتی شنیدم این حرفو نابود شدم وفوری به مامانم زنگ زدم مامانمم بخاطرابروش خیلی استرس داشت رفتم دم خونشون و بابی رحمی منو انداختن بیرون و گفتن که پسرم نیس و برو ازهرجا میخای پیداش کن من التماس همشونوکردم التماس همشونو به خاهراش تک تک پیام میدادمو التماس میکردم که علی و برگردونیدچون من میدونستم خانوادش اونو فرستادن خلاصه شب بعدبامامانم رفتم دم خونشون همسایشون هم خونشون بود و رفتم التماس کردم جلوهمسایشون و مادرش گف که پسرم رفته دیگ نمیخادت هرکاری میخای بکن اون کارپسرم نیس و توپسرمو گول زدی مادرموبامنوسکه یه پول کردن ولی من التماس میکردمو مادرگریه میکرد ولی اونا فقط به ما فوش میدادن و مااز خونشون اومدیم بیرون دقیقا هفته بعد تولدم بودبدترین روزای زندگیم نابودشدم خیلی هرروز تیشرت علی و میپوشیدم و میخابیدمو و هرشب گریه میکردم چون هیچ خبری ازش نداشتم و بابام گف بریم شکایت کنیم و منم رفتم شکایت کردم که منو بی عفت کرده و فرارکرده چن سری ماموربردیم دم خونشون و همون موقع ها خیلی فوششون میدادم سه ماه گذشت باهرسختی گذرندوم که یه روز مادرش زنگ زد گف میخایم بیایم خونتون و اومدن و گفتن علی تاعید نوروز برمیگرده شما شکایتتونوپس بگیرین من واقعاخوشحال بودمو گفتم باشع خیلی دوباره انتظارکشیدم که میبیننش عید نوروز شد و علی نیومد مامانم زنگ زد بهشون و گف علی برج ۲ میادبازم انتظارکشیدم و برج ۲ شد علی نیومد دیگ ازش متنفرشده بودم و تصمیم گرفتم که بادوستام بگردم هیچ امیدی دیگ ب برگشتنش نداشتم فق ارزو میکردم خبرمرگش برسه و من بادوستام خودمو سرگرم میکردم دوباردیگم خانوادش اومدن و بازم ب مادروغ تحویل دادن ک علی برمیگردع و من اهمیتی ندادم خیلی دلم شکسته بود که دقیقا برج ۶ محرم سال ۹۸ ۴ روزمونده به عاشورا علی به مامانم زنگ زد و گف من دارم میام و اگ راضی میشید به ۵ تاسکه من میام دخترتونوعقدمیکنم چون علی خیلی حرفای بدی ازم شنیدع بود و تواون ۱۰ ماهی که نبود بهش گفته بودن لیلا دخترخرابی شده و مشروب اینامیخوره ولی من هیچ کدوم ازاین کارارو نکردم مامانم بخاطرابروش قبول کردو علی اومد رفتیم محضر بامهریه ۵ تاسکه عقدکردیم و نه اون به من محل دادنه من خیلی دلم ازش شکسته بودعاشورا که تموم شداینا تصمیم گرفتم انتقام این چن ماه سختیمو ازش بگیرم و خلاصه بهش زنگ زدم و گفتم بیا ازنو شروع کنیم و اون بهم کم محلی ومیکرد و میگف نمیخامت توخراب شدی  من دست ازتلاش برنداشتم تا تونستم دوباره دلشو بدست بیارم اینسری جوری دلشو بدست اوردع بودم که اگه یه شب منو نمیدید دیونه میشد ازش پرسیدم تواین ۱۰ ماه کجابود گف که بخاطرتورفتم که پول جم کنم بیام برات یه عروسی خیلی خوب بگیرم و بیخبررفتم وقتی برگشتم دیدم تو خیلی حرفای زشت پشتته و ازت متنفرشدم گف که تواین ۱۰ ماه یک بارنشد بهت فک نکنم اینق که دوست داشتم هرشب خابتومیدیم ولی چیزایی که ازت شنیدم دیونم کردنمیخاسم دیگ برگردم ولی باز چون دوست داشتم برگشتم و بت کم محلی کردم ک فراموشت کنم ولی نتونستم خلاصه دیگ دور دست من بود هروقت میزنگید جوابشو نمیدادم همیشع سر خیابون وایمستاد تامن ازسرکاربیام و منو ببینه منم اذیتش کردم جوری که یباربش گفتم نمیخامتو یکی دیگ رو میخام اونم گف مال من نشی مال هیچکس نبایدبشی و باچاقو دستمو زد ولی باز ازم معذرت خاهی کرد و گف بدون من نمیتونه من بدترین کارارو کردم با پسرای غریبع چت میکردمو باهمه بگو بخند میکردم و اون وقتی میفهمید ساعت ۱ شبم میومد درخونمون بادیوانگی اگع جوابشو توتل دیرمیدادم دیونه میشد هی زنگ میزد بم خیلی اذیتش کردم خیلی اینق که پیشم گریع کردوقتی دید من نمیشم تصمیم گرف دیگ بیخیالم بشه و بهم بی محلی کردو گف دیگ نمیخامتو طلاق بگیریم دقیق سه هفتع بامن بدبود و منم بخیالششدم وباراخربهش گفتم باشه طلاق میگیرم که اومد سرکارم و گف تواین سه هفته خاسم فراموشت کنم ولی نتونستم و باهم خوب شدیم منم دیگ اذیتش نکردم تااینک یه روز یکی ازدوستام بایکی از خاهراش میرفتن باشگا و اون خاهرش تاتونسته بوداز من پیش دوستم بد گفته بود منم ک فهمیدم باعلی دعواکردمو گفتم طلاق میخام و اون رو خودش بنزین ریخت و واقعا داشت خودشو اتیش میزد ک نزاشتم و گف بدون من نمیتونه دوهفته بعد ب طور ناخاسته همش حالم بدمیشد که بدبختی فهمیدم باردارم اونم تودوران عقدم بازم گریع کردم خیلی چون خودم بچه بودم و علی گف هرچی حکمت خودخداس همون بشه و من ب مادرم گفتم بازم گریه مادرمودیدم ولی علی کف ک دیگ لیلارو ول نمیکنم هرچی باشع پاش میمونم روزا گذشت و نگم که حالم ازهمون ۶ هفتگی خراب بود تاالات که ۵ ماهمه خیلی خرابه خلاصش کنم الان علی فقط یه خونه اجاره کرده و فرش گرفته و اجاق و یخچال دیگ هیچی همه ی وسایلو دیگ مامانم برام خریدع هیچی حتی هزارتومنم به مادرم اونا ندادن هیچ طلایی ندارم حتی یه جشن کوچیکم نگرفتن برام هیچی خرج نکردن برام وقتیم مادرم رف خونمو ببینه نه مادرنه خاهراش هیچکدوم نیومدن بامادرم سلام کنن هنوز نرفتم زیر یه سقف ولی هیچ انگیزه ای دیگ ندارم و دل زدم و الان فق دارم بخاطربچم و ابرو مادرپدرم میخام تحمل کنم 

من وقتی شنیدم این حرفو نابود شدم وفوری به مامانم زنگ زدم مامانمم بخاطرابروش خیلی استرس داشت رفتم دم ...

وای عزیزم خدا مرگ بده پسرا رو

من فقط دخترم دخترم دخترم‌دخترم‌ زندگیمه اول دخترم بعد برادرم بعد مادرم بعد خواهرم و پدرم رو دوست دارم

جیگرم وقتی خودت انقدر بچه‌ای و اینطوری میکنی انتظار داری چی و کی گیرت بیاد خب؟ باهاش خوابیدی نوش جونت، بدنت مال بقیه نیست که جواب پس بدی بهشون، حرفم ازونجا به بعدشه. دعواهایی که نوشتی، حساسیتات که نوشتی، خودت نوشتی هرروز جهنم بوده (آدم عاشق یه نفر میشه که باهاش خوشبخت بشه نه که هرروز جهنم باشه کنارش) ته‌اشم تازه تصمیم گرفتی اذیتش کنی بنده‌ی خدا رو و زدی به سیم آخر. خب ته‌اش احترام قراره بمونه؟ حرفای خوب قراره بزنن؟ خانواده‌ی شوهر پدرسگن، باشه، ولی وقتی یارو یا فقط عز و ناله و التماس تو رو دیده یا دعوا درکتو بره چیتو برای بقیه تعریف کنه؟

ول کن بزرگوار.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
داغ ترین های تاپیک های امروز