2726
عنوان

داستان من... با راه حل شما... لطفا

793 بازدید | 83 پست

میدونستم با کسیه... ولی دله دیگه... چیزی حالیش نیست که... اونقد دوسش داشتم که وقتی با اون دختره دیدمش تب کردم چند روز... اون موقع بهش نگفته بودم فقط از دور میدیدمش و واسم حسرت شده بود کنارم باشه حتی یه ثانیه... لبخندش واسه من باشه... اون حال خوب و سرحالی که کنار اون داره رو برای من داشته باشه... بچه ها ما تو یه اکیپ بزرگ بودیم که مختلط بود. رابطه بدی توش نبودا. بیشتر زوج بودن و مثلا مردا صمیمی بودن باهم زنا هم با هم صمیمی... البته سینگل زیاد بود مثل من... ما زیاااد بیرون میرفتیم و من یه پسرعمه دارم که با اون آقا صمیمیه. از طریق اون امارشونو در میاوردم و میدونستم رابطشون چجوریه هر وقتم بیرون میرفتیم زیر نظرش داشتم و با هر توجهش به اون حالم خراب میشد. بچه ها میگم خراب یچیزی میشنوید!من براشمیمردم حتی دارم با گریه تایپ میکنم... هر دفعه میرفتیم بیرون زجر کش میشدم هر لحظه... و بعدش که میومدم خونه مریض میشدم تا چند روز لب به غذا نمیزدم دور چشمام از کریه کبود میشد و...

من از طریق همین اکیپی بیرون رفتنامون خودمو تا یه حدی به سما نزدیک کردم. بچه ها انصافا دختر خوب و بی عیبی بود. بی دلیل بهش حساس شدم و اونقد ازش متنفر شدم که! اما بهش نزدیک شدم تا بتونم از طریق اون احسان هم نزدیک بشم... بچه ها باااور کنید من ادم رابطه خراب کن یا چیزای دیگه نیستما. میدونستم سهمم نیست و فقط میخواستم بیشتر ازش خبر داشته باشم همین..‌ حداقل بتونم تو تنهاییام به کاراش فکر کنم تا یکم ارامش بگیرم. من به معنای واقعی دیوونش بودم! و سعی کردم با سما رابطه برقرار کنم... ادامه پست بعد

هانیلهستم... پرنسسی ازشهر اُز❤

واقعا حال ندارم بخونم با عرض پوزش

آدما دروغن........🔗برای اینکه عاشقت شن 🖤بهشون دروغ بگو،.  بهشون دروغ بگو ......😏 اینجا خیلی وقته عقیده ها مردن فهمیدم همه دریده ها گرگن نمی دونی طرف رفیقه یا دشمن🤷🏻‍♀️🔪💔..... اره قدیما فاز برعکس بود لااقل حرفات یه کم طعم خوبی میداد 🤏🏽✨..........تاتحویلت گرفتیم یابو برت داشت😏...ولی قبلنا یادت نی انگار اخ یی یسری ادما لال بودن ایکاش😸👐🏿 ...... باید برم🚶🏻‍♀️ ....شاید یه روز دلیلش و بهت بگم.....👌🏼🙂


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

آقا سینگل یعنی چی؟

وزن شروع:70/800،وزن اولیه:68،وزن جدید:61/400،وزن 99/2/28: 61،وزن 99/3/11: 60/700،وزن 99/4/8: 58/500،وزن 99/5/5: 57/300،وزن هدف: به هدفم رسیییییییییدم.💪💪💪💪.خواستن توانستن است💪💪💪💪*با تشکر فراوان از الهه جون و سرگروه های عزیز😍😍😍

خب😀

ماها که بابامون پولدار نبوده یه چیزی رو خوب یاد گرفتیم ،.  اینکه خیلی راحت قید چیزایی که دوس داریمو میزنیم ، پس یه لطفی در حقمون بکن  ، اگه دوسمون داری زیاد ناز نکن..  دردی که انسان را به سکوت وامیدارد،بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریادوامیدارد... انسانها به فریاد هم میرسند، نه به سکوت هم...!        

بزار.

وزن شروع:70/800،وزن اولیه:68،وزن جدید:61/400،وزن 99/2/28: 61،وزن 99/3/11: 60/700،وزن 99/4/8: 58/500،وزن 99/5/5: 57/300،وزن هدف: به هدفم رسیییییییییدم.💪💪💪💪.خواستن توانستن است💪💪💪💪*با تشکر فراوان از الهه جون و سرگروه های عزیز😍😍😍

خب من روابط اجتماعیم خوبه... تونستم زود باهاش دوست بشم و یه مدت بعد صمیمی شدم... بازم میگم قصدم خراب کردن رابطه نبود عشقو میخواستم تو دلم بکشم و تنها هدفم این بود که بیشتر از قبل ببینمش... تمام رفتاراش دلنشین بود... من اصلا با اون سبک چهره حال نمیکردم اما به جایی رسیدم تک تک جزئیات ورتش بنظرم قابل ستایش میومد

خلاصه با سما دوست شدم و در حدی پیش رفتم که چهار تایی بیرون میرفتیم پسر عمم بود باهامون.... کم کم اونم باهام احساس راحتی کرد.. البته خیلی خواهرانه. باهام صحبت کرد و منم یه درصدم حسمو بروز ندادم و گذاشتم همونجور که میخواد فکر کنه. هیچکس درک نمیکنه حسو حالمو... وقتی جلوش پر انرژی و بیخیال مینشستم به حرفاش گوش میدادم و بهش راه حل میدادم(البته در حضور سما. اونم منو دوست داشت و اعتماد کامل بهم داشت) و وقتی از پیشش میرفتم از همون لحظه اول حالم به شدت به هم میریخت... معده دردای عصبی... اشتهای کم... تب شدید و رنگ پریده... اینا حالتام بود وقتی ازش دور میشدم و اونم اینقد عاشق سما بود که متوجه هیچکدوم اینا نبود... تا اینکه یروز موقع صحبتای عادی چهار نفرمون احساس کردم حال و هواشون عادی نیست... از هم رو میگیرنو حتی کلمه ای حرف نمیزنن باهم.. از پسر عمم امیرعباس خواستم ببینه چه خبره بهم بگه و فهمید که رابطشون شکرآبه...‌ احسان خودش اومد پیشم دردو دل کنه... گفت متوجه محبتاش نیست و جدیدا دائم بحث دارن... واسه بغض تو صداش حاضر بودم جونمم بدم تا اینجوری غمگین نباشه... بچه ها من بهش یاد دادم چجوری دلشو بدست بیاره... رَب و رُب خانما رو بهش گفتم و کلی بهش گفتم بره سمتش و رابطه رو مثل قبل کنه. ادنم گوش داد رفت و بعد یه مدت دوباره خوب شدن اما یه هفته بعد دوباره مثل قبل شدن... حتی بدتر! یروز احسان بهم زنگ زد گفت با امیرعباس یه قرار بزار بریم کافه... بعد کلی دست دست کردن گفت به سما زنگ بزن بگو بیاد! بچه ها اونا جفت هم بودن یعنی اگه قرار بود بیرون رفتنمونو احسان یا سما هماهنگ کنن حتما اول بین خودشون اوکی میکردن اگه مشکل نبود به ما میگفتن یعنی اگه قرار بود یکیشون نیاد محااال بود اونیکی بیاد اصلا حسش نبود براش

تعجب کردم احسان همچین چیزی میگه... بعدم ازم خواست به سما نگم اون ازم خواسته بگم بیاد

اما به روش نیوردم زنگ زدم به سما... بهش که گفتم کلی بهونه اورد و گفت فلان جا کار دارم باید برم و این حرفا... وقتی به احسان گفتم گفتش اره میدونستم نمیاد! همه چی بینمون تموم شده... ببین شاااااخ دراوردم شااااااااخ

بهش گفتم چی میگی؟! یعنی چی؟! و...

هانیلهستم... پرنسسی ازشهر اُز❤
تنها

بهم نخندین😁 من فک کردم یعنی مجرد و خوشگل و همه چی تموم😁

ماها که بابامون پولدار نبوده یه چیزی رو خوب یاد گرفتیم ،.  اینکه خیلی راحت قید چیزایی که دوس داریمو میزنیم ، پس یه لطفی در حقمون بکن  ، اگه دوسمون داری زیاد ناز نکن..  دردی که انسان را به سکوت وامیدارد،بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریادوامیدارد... انسانها به فریاد هم میرسند، نه به سکوت هم...!        
واقعا کسایی که اینجوری عاشقشون میشین چهرشون چجوریه یعنی خیلی خوشگل بود؟؟

نه اصلا

عادی ترین ادمی که فکرشو بکنی

اما من یجوری واسه تک تک رفتاراش و تک تک جزئیاتش جون میدادم که... همش بنظرم جذاب و عالی بود حتی هنوز همونه

هانیلهستم... پرنسسی ازشهر اُز❤
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز