جریان این خواستگاره این بود که چندسال پیش که شوهرم اومد خواستگاری همزمان با اون پسر دخترعمه بابامم اومده بودن خواستگاری
من اون موقع با بابام قهر بودم چون رضایت نمیداد با این شوهرم که اون موقع دوست پسرم بود ازدواج کنم
از طرفی اون پسره و خونوادش هم بدجور گیرداده بودن بمن هم چون اون هم سنش بمن میخورد هم واقعا خوشگل و چشم ابی بود هم وضع مالی خیلی خوبی داشت کلا یه پکیج کامل بود🤭 در عوض شوهرم 15سال ازم بزرگتر بود و ی کارمند ساده بود چندبار اون پسر و مادرش بحثم شد وسط جلسه خواستگاری و...بالاخره دختر عمه بابامم ک با پدرم خیلی هم صمیمی بودن باهامون قطع رابطه کردن بی جنبه ها😕
خلاصه این جریانات تا سکته کردن پدرمم رسید
ولی بالاخره راضی شدن ب ازدواج من و شوهرم
الان مامانم عکس دختر اون پسره رو فرستاده میذارم ببینید چقد نازه اسمش شایلینه