شوهرم امشب خونه نبود
بچه هام دیر میخوابن ، داشتن تازه میخوابیدن که دخترم یهو گفت مامان من زردآلو میخوام ، چند وقت پیش تو مغازه میوه فروشی دیده بود گفت میخوام ، نگاه کردم دیدم کیلویی ۳۵ تومنه گفتم مامان خیلی گرونه بزار ارزونتر بشه بعد ، امشب ناراحت شدم گفتم مامان ارزون شد برات میخرم گفت میوه دیگه هم نداریم ، گفتم ببخشید ولی نه نداریم
، میخواست یه چیزی بگه بعد نگفت باز یه خورده که گذشت گفت مامان میخوام یه چیزی بگم تو رو خدا به بابا نگی ، قسم بخور ، گفتم نمیگم بگو ، گفت دیشب بابا واسه مادر جون یه عالمه میوه خرید توش هلو و زردالو هم بود اما مادرجون سریع گذاشت تو یخچالش به من نداد ،
قلبم با حرفش درد گرفت
بعد دوباره التماس کرد مامان تو رو خدا به بابا نگی منو تهدید کرده اگه به مامان بگی عروسکاتو پاره پاره میکنم
بچم همش ناخناشو میجوعه اون وقت این همه استرس و اضطراب میده به دل یه بچه که مادرجانش میوه های فصل نوش جان کنه
باز دخترم گفت مامان وقتی چیزی از مادرجون میخام یا میگه نداریم یا میگه برات خوب نیست ، یعنی میوه هم برام خوب نیست
منم دیگه طاقت نیاوردم پاشدم حاضر شدم دست بچه هامو گرفتم آمدم خونه مامانم
کار درستی کردم ؟؟؟؟شما بودید چکار میکردید ؟؟؟