بچه ها تو تاپیکای قبلم هس من نزدیک 2ماهه برگشتم خونه خودم ولییییی شوهرم اصلاااا حرف نزد باهام و گف ازت متنفرررم حتی بخاطر ترامادول توان جنسیشو از دست داده ولی من بخاطر بارداریم تحمل کردم هر چند خیییلی هم دوسش دارم.... (بعد از یه عااااالمه دعوا ک شبا نمیای و ترانادول و متادون مصرف میکرد با پدرش درمیون گذاشتم اونم میگه ابرومو بردی و متاسسسسسفانه وقتی توی چرت بود ازش فیلم گرفتم و خریت کردم و نشون پدرش دادم).... دیروز بعد از 2ماه تحقیر و سکوت دیگه برییییدم و ساکمو بستم زدم بیرون سر اینکه تو خونه خواب بود و بهش گفتم منو ببر دکتر گف بمن ربطی نداره بدم ازت میادو..... تا 9شب ول تو خیابونا بودم رو نداشتم برگردم شهرستان خونه پدرم و از پدرم ترسیدم چون گف بخدا بار دیگه کارتون ب اینجا بکشه طلاق😢😢😢😢😢
اومدم خونه برادرشوهرم ک 1ساعت ونیم باهامون فاصله داره با این وضع بارداری و یه ساک سنگین و ماشینای عبوری ولییی اصلااااا ی رنگ بهم نزد....بچه ها من حالممم خوب نیس برادرشوهرم و جاریم میگن بیا برگرودیم و.... ولی میدونم شوهرم تحقیرم میکنه و میگه برگشتی خودتو..... تروقران ی راه جلو پام بذارید
