ه روز رفتم بیرون ساعت 5 ظهر بود
حجابمم مانتو بلند بی ارایش موهامم داخل
کوچه خلوت
یهو دوتا موتوری امدن یع موتر ا نفر روش بود اونیکی دو نفر افتادن دنبالم پیدا شد دستمو گرفتن بزور در رفتم یه پسره امد سوار ماشینش شدم بردم خونه بسیجی بود بعد مامان بزرگم اون شب چقدر کتکم زد فلکم کرد تا اخر عمر ج،.نده هرزه بم چسبوند بم کع از پنجره دیدم از ماشینه پسره در امدی