من عاشق بچه هام اینکه ساعت ها بشینم باهاشون حرف بزنم و قصه بگم
نگین بابا فک میکنی ن
مثلا پسر داداشم الان 2سالشه از بچگی دوسش داشتم وقتایی ک میرم خونشون باهاش نقاشی میکشم بازی های حرکتی میکنم مسابقه میزارم بعدم ک خسته میشیم بعد چند ساعت میگم بیا پیشم بخواب برات قصه بگم بچه کثیف کاری میکنی غذا رو میریزه لباسشو کثیف میکنت ضورتشو کثیف میکنه برام مهم نیس فقط اون لحظه ب این فک میکنم چقد با نمک تر شده
با همه ی این حرفا میترسم از بچه ی خودم
و نمیخوام تا 10سال و اینا بچه بیارم از یاین طرف میگم نکنه صبر و حوصله ای ک الان دارم بعدا نداشته باشم و ظلم بکنم در حق بچم
بنظرتون چیکار کنم ؟