خانوما... تقریبا از بچگی پدر و مادرم سر اینکه بابام میگه بریم شمال زندگی کنیم مامانم اصلاااا و ابدا قبول نمیکنه جنگ داریم! جنگ ب معنی وافعی کلمه... حتی وقتی من کنکور داشتم... اون سال شروع کردن ب اقدام برای طلاق! البته فقط بابام.. و اصلا به فکر من نبود که کنکور دارم و چقدر ذهنمو درگیر کردن بیخود.. کلا همیشه با اینده ی من بازی کردنو خیلی راحت میبینن...... اصلا ب این فکر نمیکنن من تو اینده چی میخوام بکشم از دست کارای اینا... فقط این نیست که...... امسالم کنکور دارم و باااز اینا دارن بحث جدایی رو میکشن وسط خیلیم جدی! اصن برام مهم نیس کاراشون دیگه
اما سرو صداهاشون نمیذاره درس بخونم کتابخونه ام نمیشه رفت بدبختی.. تو این اوضاع کرونا بابامم میخواد دیگه خونه نیاد و بمونه سرکارش و هر از گاهی بیاد! اخر یکی یا هممون میمیریم سر این شمال رفتن! چقدر مزخرفه!!